نوشته: Joya Blondel Saad
ترجمه: اکبر شيخ زاده ـ تورنتو
برگرفته از کتاب "The Image of Arabs in Modern Persian Literature"*
بني آدم اعضاي يکديگرند (سعدي، شاعر قرن سيزدهم)
عرب در بيابان ملخ ميخورد، سگِ اصفهاني آبِ يخ ميخورد(ضرب المثل فارسي)
هويت ايراني، در ادبيات مدرن فارسي ـ از ابتداي پيدايشش ـ نقش مهمي داشته است.
برخي از نويسندگان و شاعران ايراني، منجمله محمدعلي جمالزاده، صادق چوبک، مهدي اخوان ثالث، و نادر نادرپور در تبيين شخصيت ملي خويش، عرب ها را عياري معکوس از کاراکتر خود فرض نموده اند: بعضي هاشان از نظر نژاد يا زبان، و برخي ديگر از نظرگاه مذهب، تاريخ و يا فرهنگ.
اين عيار معکوس(The Arab Other)، ضمنا حکم نوعي«استعاره» هم دارد، براي بيان جلوه هاي ديگري از ايراني بودن، از قبيل نگرش اسلامي يا غربيِ ايراني ها به زندگي، و يا هنگام به تصوير کشيدن ساير ويژگي هاي زندگي ايراني، که شاعر يا نويسنده، به دليل اختناق، قادر به انتقاد از آنها نيست: مثلا انتقاد از رژيم سلطنتي.
اما، تبيين هويت ملي، صرفا يک دلمشغولي«ادبي» نبوده و در سرتاسر قرن بيستم در تمام سطوح زندگي ايراني ها جريان داشته است. در واقع، رشد ناسيوناليسم«ايراني» در قرن ۱۹ و ۲۰ ميلادي در گفتمانهاي سياسي و ادبي در ايران را ميتوان بخشي از پروسه آفرينش ايدئولوژيک «ملت» ناميد(تئوري Benedict Anderson).
آندرسون معتقد است يک«ملت» را نميتوان صرفا با استفاده از يک سري معيارها و تعاريف«موهوم» و «خارجي» و يا يکسري حقايق «فراهستي» اجتماعي تبيين کرد. در عوض، «ملت» نوعي اجتماع سياسي آرماني است، مقوله اي است«ابداعي» و «حساب شده». بنابراين، آثار ادبي، نه تنها آينه اجتماع، بلکه مهمتر از آن، بخشي از گفتمان ايدئولوژيک آفرينش هويت «ملي» و «ايرانيت» و نيز«ايرانيت مدرن» به شمار ميروند.
گفتمان ناسيوناليست ايراني، از اين رو، وظيفه تبيين و فرموله کردن«ايران به عنوان يک ملت و قوم» و «ناسيوناليزم ايراني» را پيش روي خويش قرار داد: يکي از روش هاي شناسايي خويش به عنوان«من ايراني»، همانا شناسايي«من ديگر»(مثلا من غربي، اسلامي يا عرب)، براساس زبان، نژاد، تاريخ، فرهنگ، مذهب و يا ايدئولوژي است.
از اين رو، شاهرخ مسکوب، «من ايراني» را در مقابل «آن عرب» گذارده، و ايراني بودن را در «فارسي سخن گفتن» و «تاريخ ماقبل اسلام» ميداند.
منوچهر دراج، «مذهب شيعه» را يکي از ارکان اصلي ايراني بودن دانسته و«من ايراني» را در مقابله با«من غربي(غيراسلامي)» تبيين ميکند. البته معيارهاي اين دو انديشه، بر دو درک کاملا متفاوت از ناسيوناليزم استوارند.
لئون پلي آکف، الگوي ناسيوناليزم غربي را، براساس«اسطوره هايي با مبدأ مشترک» تعريف ميکند که معيارهاي «زبان شناختي» آنها بعدا براي اثبات«نژاد» به کار رفته، و «عصر طلايي» يک ملت را همانا بازگشت او به گذشته هاي فرهنگي، زباني و «اصالت نژادي» اش ميداند(که البته تمام اين ويژگي ها تبادل پذيرند).
در واقع، ايده هاي ناسيوناليستي و نژادپرستانه غربي، بويژه پيدايش نژادهاي «آريايي»(آلمان) و «سامي» همپاي يکديگر به وجود آمدند. زيرمايه اصلي نژادپرستي، همانا اعتقاد به «اصالت نژادي» است، يعني همان اصالتي که ناسيوناليزم غربي را تغذيه کرده و نهايتا ناسيوناليزم مبتني بر «تنوع قومي» را ناديده ميگيرد. مسکوب، ايراني بودن را در همين چارچوب تعريف ميکند، يعني همان تعريفي که خاندان پهلوي از ناسيوناليزم داشت.
منوچهر دراج، ايراني بودن را در چارچوب آلترناتيو«ايدئولوژي اسلامي» که در دهه ۱۹۶۰، ۱۹۷۰ ميلادي در ايران رشد کرد تعريف ميکند: نوعي ديدگاه «اسلامي» و نه «ناسيوناليستي»، که هم اينک در جامعه امروزي ايران تحت حکومت جمهوري اسلامي به کار ميرود.
همين نوع نگرش به«منِ ايراني» در مقابله با«منِ عرب يا منِ غربي» در گفتمان هاي ادبي هم به کار رفته اند:
در کتاب«فارسي شِکَر است» محمدعلي جمالزده، «فارسي با ايراني بودن» همانقدر مترادفند که «عرب»(يا فرانسوي يا آذربايجاني) با «خارجي». هر چند که جمالزاده اسلام را از ارکان هويت ملي ايراني ميداند، اما تحجر اسلامي و يا عرب زدگي را هم به مهميز انتقاد ميکشد. او «منِ عرب» را مترادف خرافات مذهبي و تحجر دانسته، و«منِ ايراني» را «فارسي و مسلمان» ميداند. ولي عليرغم اينکه جمالزاده از همان مدل فکري ناسيوناليستي غربي در ابراز ديدگاهش بهره برده، اما نژادپرستي غربي را حمايت نميکند.
صادق هدايت از «منِ عرب» بيزار است و تنفر خود را از اسلام، به عنوان ديني عربي، اعلام ميدارد. او در کتابهاي«اطاعت کورکورانه» و «پروين دختر ساسان» عربها را موجوداتي سيه چرده، کثيف، مريض، زشت، نادان، خشن و بي آزرم توصيف ميکند. علاوه بر آن، هدايت، ايرانيان مسلمان امروزي را نيز آدم هايي فاسد و رياکار ميداند. صادق هدايت، تنها، ايراني هاي دوران ساساني را جذاب، شجاع، باهوش، بافرهنگ، و با فضليت و هنرمند ميخواند.
هدايت، گذشته قابل ستايش ماقبل اسلام ايران، يعني دوران زرتشت را«عصر طلايي» ايران ميداند و معتقد است که هويت واقعي ايرانيان، که«آريايي ها»ي هند هم در آن شريک بودند، توسط اعراب مسلمان و مهاجم نابود شد و تمدن والاي ايراني جاي خود را به فرهنگ و مذهب خشن و تشنه به خون عرب داد. صادق هدايت که هميشه از او به عنوان يک نويسنده بسيار حساس و معتقد به ارزش هاي انساني ياد ميشود، در واقع، در اينجا از ايده هاي نژادپرستانه و ضد سامي پيروي کرده است. او معتقد است که ايرانيانِ«آريايي» از نظر نژادي بر عربهاي «سامي» برتري دارند.
ديدگاه هاي ناسيوناليستي صادق چوبک تنها تا حدودي با صادق هدايت متفاوتند. او در کتاب «سنگ صبور» بي ريشه گي و از خود بيگانگي ايرانيان را به گردن «تاريخ» مي اندازد: عرب هاي مسلمان، تمدن عظيم ايراني را نابود کرده و آلترناتيو بهتري به جايش نياوردند. و نتيجتا، ايراني ها چه به صورت فردي و چه اجتماعي، به دليل جدا شدن از فرهنگ، هنر و تاريخ اصيل و واقعي خويش، تا به امروز رنج کشيده اند.
کاراکترهاي کتاب«سنگ صبور» چوبک نيز آدم هايي نژادپرست و ضد عرب اند. چوبک، عربها و هندي ها را موجوداتي رياکار، زشت و خشن وانمود کرده در حالي که «منِ ايراني» از دست رياکاري عربها(از طريق دين اسلام) شکست خورده و فاسد گشته است چرا که چوبک رواج اسلام شيعي در ايران را به مثابه، ابزاري براي سرکوب و خفقان ميپندارد. اما، در عين حال، چوبک شوونيزم ايراني را نيز برنميتابد.
او حتي زرتشت و تاريخ کهن ايران را نيز قادر به پاسخگويي نميداند و تا آنجا پيش ميرود که حتي دين زرتشت را با اسلام همجنس شمرده و هر دو را رد ميکند. البته چوبک اسلام را به دو دليل رد ميکند: يکي به دليل«مذهب» بودنش، که در ديدگاه چوبک مذهب قادر به پاسخگويي به مشکلات بشريت نيست، و دوم به دليل اينکه اسلام اساسا دين عرب است. از ديدگاه چوبک، اصولا پاسخي در دنيا وجود ندارد و زندگي اساسا بي معناست. هر چند که، از خود بيگانگي و سرخوردگي هستي گرايانه در نوشته هايش بر ذهنيت و وجدانش مهميز ميزنند، اما مقوله هايي همچون ايرانيت و يا عرب ستيزي نيز همچنان در ذهنش پابرجايند. چوبک آريايي گرايي را رد ميکند ولي نوشته هايش سرشار از عرب ستيزي است.
مهدي اخوان ثالث، همچون صادق هدايت، عربهاي مسلمان مهاجم را مسئول نابودي هويت واقعي فرهنگي ايراني ها دانسته و هوادار بازگشت به گذشته پرافتخار فرهنگي زرتشتي ماقبل اسلام است: در کتاب«آخر شاهنامه»، انقراض فرهنگ زرتشتي ايرانيان در پي سرنگوني امپراطوري ساساني، و غلبه اسلام بر ايران، را علت سقوط ارزشهاي ايراني دانسته و تنها راه رهايي را، بازگشت به «عصر طلايي» ايران قبل از اسلام ميداند. اخوان، «منِ ايراني» اصيل را پاک، باهوش و زيبا پنداشته که توسط«منِ عرب» دروغين، تاريک و شيطاني گشته است. اخوان نفوذ«منِ عرب و اسلامي و سامي» را بر «ميراث اجداد آريايي خودمان» نکوهش کرده و بدينسان، با صادق هدايت همصدا ميشود که ايراني ها و عربها اساسا دو نژاد کاملا متفاوت و نابرابرند: يکي آريايي و برتر، ديگري سامي و زيردست .
نادر نادرپور عربها و اسلام را به عنوان موجودات و پديده هايي بيگانه، اساسا ضد فرهنگ و ارزشهاي ايراني ميداند. کتاب«اينجا و آنجا» همان تصويري از عربها را به ما نشان ميدهد که در آثار صادق هدايت و مهدي اخوان ثالث: موجوداتي وحشي و درنده خو، و مهاجماني بيگانه اند که تمدن برتر ايراني را نابود کردند. نادرپور به هنگام به شعر درآوردن پديده هايي غيرمنطقي، ـ خون و ماه ـ «منِ عرب» را تاريک، درنده خو و ضد بشر نقش ميکند و «منِ ايراني» را، در نقش هاي آتشِ زرتشت، آفتاب و بهار، به عنوان خالقِ يک تمدن روشنفکرانه، به شعر در مي آورد.
نادرپور، اسلام را نه به دليل مذهب بودنش، بلکه به دليل عربي بودن رد ميکند، و بنابراين آن را متحجر و خشن ميداند. در کتاب«اينجا و آنجا» نادرپور استقرار جمهوري اسلامي در ايران را با پيروزي اعراب مسلمان بر امپراطوري ساساني مقايسه کرده و نتيجه ميگيرد که اوضاع امروزين ما، دنباله و نتيجه منطقي و گزيرناپذير شکست تمدن مقتدر و «بهتر» ايراني به دست عربهاي بيسواد و خشن است. از ديدگاه نادرپور، مسلمان دو آتشه و يا حامي جمهوري اسلامي بودن، به معناي عرب بوده(و غيرايراني بودن) و نتيجتا«دون شأن انسان بودن» است. نادرپور نيز، همچون هدايت، چوبک و اخوان، ضد اسلام و ضد عرب است.
تا اينجا ديديم که تمام مردها ناسيوناليزم ايراني را بر همان مبناي الگوي ناسيوناليستي غربي تعريف کردند: با همان مبناي مشترک اسطوره اي و همان تاکيد بر همبستگي«زباني» که نهايتا منجر به گرايش به تک نژادي ميشود، و همگي، به جز جمالزاده که فرزند يک آخوند بود، عرب ستيزي را الگو قرار داده اند. تمامي آنها«منِ ايراني» را روياروي «منِ عرب» قرار دادند، و باز هم همه به جز جمالزاده، آن«منِ عرب» همانا«منِ مسلمان» به شمار ميرفت. آثار ادبي زنان معروف ايراني، اما، حکايت ديگريست:
فروغ فرخزاد در اشعارش کاري به عرب و ايراني ندارد. در برخي آثارش، مقابله عرب و ايراني را مقولاتي ناشي از تاريخ و سياست مرد سالارانه دانسته که زنان از اين دو به کنار گذاشته شده اند و به نظر او، اين مقابله، اهميت چنداني ندارد.
برخلاف مردها، فروغ نه تنها نيازي به اظهار وجود تاريخي خود به عنوان «ايراني»نميبيند، بلکه نيازي هم به عرب ستيزي براي اثبات خويش ندارد. در شعرهاي فروغ، عرب يا ايراني نميبينيد، تنها انسانها را ميبينيد. فروغ نيز همچون هدايت، چوبک و نادرپور به اسلام اعتقادي نداشت و در شعرهاي «عروسک کوکي» و «دلم براي باغچه ميسوزد» از اسلام انتقاد ميکند، اما برخلاف هدايت يا چوبک، انتقادش از اسلام، به عنوان يک نهاد ايراني است، و نه يک نهاد بيگانه يا عرب.
در شعر«دلم براي باغچه ميسوزد» فروغ به همان اندازه از مذهب (گناهِ مادر) انتقاد ميکند که از ناسيوناليزم(گناهِ پدر). در همين حال، فروغ تصويرگرايي اسلامي در اشعارش را از يک ديدگاه مثبت به شعر ميسرايد، مثلا در شعر «کسي که مثل هيچکس نيست» از ديدگاه دختربچه شاگرد کلاس سوم دبستاني در جنوب تهران.
برخلاف ساير اديبان قبلي که نام برديم، فروغ به دام کشاکش هاي ناسيوناليستي نمي افتد و شايد به همين دليل است که ديدگاه هاي ضد اسلامي اش ضد عرب نيستند.
براي طاهره صفارزاده، به عنوان يک مسلمان مومن، اسلام پديده اي است جهاني، و نه عربي. او در نوشته هايش، اول مسلمان است و بعد ايراني.
افق فکريش اسلامي و جهانگرايانه است و نه ناسيوناليستي. ايرانيت او(از لحاظ جغرافيا، زبان، فرهنگ و تاريخ) ملات و بستر لازمه را براي اشاعه افکار اسلامي اش تامين ميکند. مضاف بر اينکه، در اشعاري که درباره ايران سروده، از قبيل«بازداشته ها» و «سفر عشق»، ديدگاهش درباره«ايرانيت» در برگيرنده ايران باستان، ساير ويژگي هاي ايراني و نيز ويژگي هاي اسلامي است.
در شناسايي يک ايران«چند مليتي» صفارزاده، ايراني بوده و فارسي بودنش را تنها به عنوان يکي از گونه هاي متنوع قومي نشان ميدهد و در اشعارش«آن عرب» وجود ندارد. عربها در اشعار او، نه به عنوان يک عرب، بلکه به عنوان يکي ديگر از ستمديدگان ظاهر ميشوند و يا به عنوان برادران مسلمان. مهمتر از اينها، ديدگاهش در مورد تاريخ با ديدگاه هاي هدايت، چوبک، اخوان يا نادرپور متفاوت است.
«سفر سلمان» او، عربهاي مسلمان مهاجم به ايران عصر ساسانيان را نه به عنوان اعراب غاصب ايران، بلکه به عنوان مسلماناني که اسلام واقعي را به ايرانياني که منتظر و حاضر به پذيرش آن بودند نشان ميدهد. صفارزاده در اين کتاب، سلمان را به عنوان نمادي از انسان مسلمان ايراني به تصوير ميکشد، همانگونه که بلال حبشي نماينده مسلمان آفريقايي، و شْعيب نمادي از مسلمان اروپايي است که همگي از هواداران پيامبر عرب، حضرت محمداند. مليت اين افراد در اشعار طاهرزاده فقط تا آنجا حائز اهميت است که صرفا نمايانگر کاراکتر جهانشمولي و جهانگرايي اسلام باشند.
صفارزاده، به جاي تقابل و کشاکش بين اعراب و ايراني ها، جدال ايدئولوژيک با امپرياليزم و ماترياليسم غرب و مقابله با ايدئولوژي هاي ضد اسلامي را به شعر ميکشد.
نگرش متفاوتي که سيمين دانشور از اعراب در کتاب هايش ارائه ميدهد طرز تلقي ديگري از «ايرانيت» را به نمايش ميگذارد: او به تنوع نژادي در ايران احترام ميگذارد و در همان حال معتقد است که، در زمينه هاي اسطوره و دين، نوعي همبستگي بين ايرانيها وجود دارد. به اين صورت که اسطوره هاي ايراني پيش از اسلام، با مذهب اسلام گره ميخورند و يک سنتز فرهنگي به وجود مي آورند که اساسا ايراني است.
در حالي که جمالزاده، يکه و تنها در ميان آن مردانِ شعر و داستان که قبلا نام برديم، اسلام را ميپذيرد ـ ولي با وجود اين، «منِ ايراني» را در مقابل«آن عرب» قرار ميدهد. براي دانشور، اما، ويژگي هاي عربي و ايراني و اسلامي در فرهنگ ايراني، داراي کاراکتري ايراني(و نه بيگانه) هستند. در رمان«سووشون»، دانشور به زيبايي«فارسي شِکَر است» جمالزاده را کله پا ميکند(آنجا که معلوم ميشود که يک عرب خبيث در واقع يک روحاني بي وجدان ايراني است)، و باز هم، در داستان«دسيسه خائن» جايي که کاراکتر «آقا» در واقع، هم ايراني است و هم مسلمان و جهانگرا، و آنجا که زبان عربي براي مسلمانانِ ايراني زباني غريبه و خارجي نيست.
دانشور، مثل صفارزاده، برخلاف ايده هاي مردهاي اديبي که نام برديم، تنوع قومي را ميپذيرد. براي دانشور، ايرانيِ فارس و ترک و عرب وجود دارد، اما «آن عرب» وجود ندارد.
در رمان «سووشون» دانشور عربها را صرفا به عنوان عرب ميپذيرد. براي او، همچون صفارزاده، «آن ديگري» در واقع امپرياليزم غرب است که، به باور او، در ايران در پوشش رژيم پهلوي خودنمايي ميکند.
ديدگاه دانشور متفاوت از ديدگاه ناسيوليستي غربي و نژادپرستي مردهاي شاعر و نويسنده است.
به طور کلي، ديدگاه زنان شاعر و نويسنده ايراني، برخلاف ديدگاه هاي غرب گرايانه و نژادپرستانه مردهايي چون جمالزاده، هدايت، چوبک، اخوان ثالث، نادرپور و جلال آل احمد است. زنان هرگز از واژه هاي«آريايي، و يا «سامي» استفاده نميکنند و تنوع نژادي و قومي را ميپذيرند در حالي که براي مردها، «ايراني بودن» يعني«فارسي بودن»(البته بسياري از نويسندگان مرد ايراني هم هستند که تنوع نژادي را ميپذيرند، مثل صمد بهرنگي، رضا براهني و يا غلامحسين ساعدي.)
جالب اين که ناسيوناليزم در ايران، بيشتر ايده اي است مردانه، شايد به اين دليل که تاريخ و سياست در ايران اکثرا در دست مردها بوده ولي به طور کلي اصولا ناسيوناليزم غربي اساسا مفهومي مردسالارانه داشته است.
اتهامات تخلف جنسي که هدايت ميزند، تصاويري که چوبک از ازدواج هاي ميان نژادي در کتاب هايش مي آفريند، و توجه خاصي که آل احمد به مسئله جنسيت عربها و زيبايي(يا زشتي) زنهاي عرب در نوشته هايش دارد و يا اشاره آل احمد به مردهاي عرب تحت عنوان «عربها»(يعني معيارش مليت است)، ولي همو به زنان عرب ميگويد«زنها»(معيارش جنسيت است)، تماما از همان الگوي غربي ناسيوناليزم ـ يعني اصالت نژادي ـ نشأت ميگيرد. اصالت نژادي در اصالت جنسي واژه پردازي ميشود(که زنها دارند و مردها آن را اجرا ميکنند)، و روابط جنسي ميان نژادي ناقض اين هر دو هستند.
عرب در بيابان ملخ ميخورد، سگِ اصفهاني آبِ يخ ميخورد(ضرب المثل فارسي)
هويت ايراني، در ادبيات مدرن فارسي ـ از ابتداي پيدايشش ـ نقش مهمي داشته است.
برخي از نويسندگان و شاعران ايراني، منجمله محمدعلي جمالزاده، صادق چوبک، مهدي اخوان ثالث، و نادر نادرپور در تبيين شخصيت ملي خويش، عرب ها را عياري معکوس از کاراکتر خود فرض نموده اند: بعضي هاشان از نظر نژاد يا زبان، و برخي ديگر از نظرگاه مذهب، تاريخ و يا فرهنگ.
اين عيار معکوس(The Arab Other)، ضمنا حکم نوعي«استعاره» هم دارد، براي بيان جلوه هاي ديگري از ايراني بودن، از قبيل نگرش اسلامي يا غربيِ ايراني ها به زندگي، و يا هنگام به تصوير کشيدن ساير ويژگي هاي زندگي ايراني، که شاعر يا نويسنده، به دليل اختناق، قادر به انتقاد از آنها نيست: مثلا انتقاد از رژيم سلطنتي.
اما، تبيين هويت ملي، صرفا يک دلمشغولي«ادبي» نبوده و در سرتاسر قرن بيستم در تمام سطوح زندگي ايراني ها جريان داشته است. در واقع، رشد ناسيوناليسم«ايراني» در قرن ۱۹ و ۲۰ ميلادي در گفتمانهاي سياسي و ادبي در ايران را ميتوان بخشي از پروسه آفرينش ايدئولوژيک «ملت» ناميد(تئوري Benedict Anderson).
آندرسون معتقد است يک«ملت» را نميتوان صرفا با استفاده از يک سري معيارها و تعاريف«موهوم» و «خارجي» و يا يکسري حقايق «فراهستي» اجتماعي تبيين کرد. در عوض، «ملت» نوعي اجتماع سياسي آرماني است، مقوله اي است«ابداعي» و «حساب شده». بنابراين، آثار ادبي، نه تنها آينه اجتماع، بلکه مهمتر از آن، بخشي از گفتمان ايدئولوژيک آفرينش هويت «ملي» و «ايرانيت» و نيز«ايرانيت مدرن» به شمار ميروند.
گفتمان ناسيوناليست ايراني، از اين رو، وظيفه تبيين و فرموله کردن«ايران به عنوان يک ملت و قوم» و «ناسيوناليزم ايراني» را پيش روي خويش قرار داد: يکي از روش هاي شناسايي خويش به عنوان«من ايراني»، همانا شناسايي«من ديگر»(مثلا من غربي، اسلامي يا عرب)، براساس زبان، نژاد، تاريخ، فرهنگ، مذهب و يا ايدئولوژي است.
از اين رو، شاهرخ مسکوب، «من ايراني» را در مقابل «آن عرب» گذارده، و ايراني بودن را در «فارسي سخن گفتن» و «تاريخ ماقبل اسلام» ميداند.
منوچهر دراج، «مذهب شيعه» را يکي از ارکان اصلي ايراني بودن دانسته و«من ايراني» را در مقابله با«من غربي(غيراسلامي)» تبيين ميکند. البته معيارهاي اين دو انديشه، بر دو درک کاملا متفاوت از ناسيوناليزم استوارند.
لئون پلي آکف، الگوي ناسيوناليزم غربي را، براساس«اسطوره هايي با مبدأ مشترک» تعريف ميکند که معيارهاي «زبان شناختي» آنها بعدا براي اثبات«نژاد» به کار رفته، و «عصر طلايي» يک ملت را همانا بازگشت او به گذشته هاي فرهنگي، زباني و «اصالت نژادي» اش ميداند(که البته تمام اين ويژگي ها تبادل پذيرند).
در واقع، ايده هاي ناسيوناليستي و نژادپرستانه غربي، بويژه پيدايش نژادهاي «آريايي»(آلمان) و «سامي» همپاي يکديگر به وجود آمدند. زيرمايه اصلي نژادپرستي، همانا اعتقاد به «اصالت نژادي» است، يعني همان اصالتي که ناسيوناليزم غربي را تغذيه کرده و نهايتا ناسيوناليزم مبتني بر «تنوع قومي» را ناديده ميگيرد. مسکوب، ايراني بودن را در همين چارچوب تعريف ميکند، يعني همان تعريفي که خاندان پهلوي از ناسيوناليزم داشت.
منوچهر دراج، ايراني بودن را در چارچوب آلترناتيو«ايدئولوژي اسلامي» که در دهه ۱۹۶۰، ۱۹۷۰ ميلادي در ايران رشد کرد تعريف ميکند: نوعي ديدگاه «اسلامي» و نه «ناسيوناليستي»، که هم اينک در جامعه امروزي ايران تحت حکومت جمهوري اسلامي به کار ميرود.
همين نوع نگرش به«منِ ايراني» در مقابله با«منِ عرب يا منِ غربي» در گفتمان هاي ادبي هم به کار رفته اند:
در کتاب«فارسي شِکَر است» محمدعلي جمالزده، «فارسي با ايراني بودن» همانقدر مترادفند که «عرب»(يا فرانسوي يا آذربايجاني) با «خارجي». هر چند که جمالزاده اسلام را از ارکان هويت ملي ايراني ميداند، اما تحجر اسلامي و يا عرب زدگي را هم به مهميز انتقاد ميکشد. او «منِ عرب» را مترادف خرافات مذهبي و تحجر دانسته، و«منِ ايراني» را «فارسي و مسلمان» ميداند. ولي عليرغم اينکه جمالزاده از همان مدل فکري ناسيوناليستي غربي در ابراز ديدگاهش بهره برده، اما نژادپرستي غربي را حمايت نميکند.
صادق هدايت از «منِ عرب» بيزار است و تنفر خود را از اسلام، به عنوان ديني عربي، اعلام ميدارد. او در کتابهاي«اطاعت کورکورانه» و «پروين دختر ساسان» عربها را موجوداتي سيه چرده، کثيف، مريض، زشت، نادان، خشن و بي آزرم توصيف ميکند. علاوه بر آن، هدايت، ايرانيان مسلمان امروزي را نيز آدم هايي فاسد و رياکار ميداند. صادق هدايت، تنها، ايراني هاي دوران ساساني را جذاب، شجاع، باهوش، بافرهنگ، و با فضليت و هنرمند ميخواند.
هدايت، گذشته قابل ستايش ماقبل اسلام ايران، يعني دوران زرتشت را«عصر طلايي» ايران ميداند و معتقد است که هويت واقعي ايرانيان، که«آريايي ها»ي هند هم در آن شريک بودند، توسط اعراب مسلمان و مهاجم نابود شد و تمدن والاي ايراني جاي خود را به فرهنگ و مذهب خشن و تشنه به خون عرب داد. صادق هدايت که هميشه از او به عنوان يک نويسنده بسيار حساس و معتقد به ارزش هاي انساني ياد ميشود، در واقع، در اينجا از ايده هاي نژادپرستانه و ضد سامي پيروي کرده است. او معتقد است که ايرانيانِ«آريايي» از نظر نژادي بر عربهاي «سامي» برتري دارند.
ديدگاه هاي ناسيوناليستي صادق چوبک تنها تا حدودي با صادق هدايت متفاوتند. او در کتاب «سنگ صبور» بي ريشه گي و از خود بيگانگي ايرانيان را به گردن «تاريخ» مي اندازد: عرب هاي مسلمان، تمدن عظيم ايراني را نابود کرده و آلترناتيو بهتري به جايش نياوردند. و نتيجتا، ايراني ها چه به صورت فردي و چه اجتماعي، به دليل جدا شدن از فرهنگ، هنر و تاريخ اصيل و واقعي خويش، تا به امروز رنج کشيده اند.
کاراکترهاي کتاب«سنگ صبور» چوبک نيز آدم هايي نژادپرست و ضد عرب اند. چوبک، عربها و هندي ها را موجوداتي رياکار، زشت و خشن وانمود کرده در حالي که «منِ ايراني» از دست رياکاري عربها(از طريق دين اسلام) شکست خورده و فاسد گشته است چرا که چوبک رواج اسلام شيعي در ايران را به مثابه، ابزاري براي سرکوب و خفقان ميپندارد. اما، در عين حال، چوبک شوونيزم ايراني را نيز برنميتابد.
او حتي زرتشت و تاريخ کهن ايران را نيز قادر به پاسخگويي نميداند و تا آنجا پيش ميرود که حتي دين زرتشت را با اسلام همجنس شمرده و هر دو را رد ميکند. البته چوبک اسلام را به دو دليل رد ميکند: يکي به دليل«مذهب» بودنش، که در ديدگاه چوبک مذهب قادر به پاسخگويي به مشکلات بشريت نيست، و دوم به دليل اينکه اسلام اساسا دين عرب است. از ديدگاه چوبک، اصولا پاسخي در دنيا وجود ندارد و زندگي اساسا بي معناست. هر چند که، از خود بيگانگي و سرخوردگي هستي گرايانه در نوشته هايش بر ذهنيت و وجدانش مهميز ميزنند، اما مقوله هايي همچون ايرانيت و يا عرب ستيزي نيز همچنان در ذهنش پابرجايند. چوبک آريايي گرايي را رد ميکند ولي نوشته هايش سرشار از عرب ستيزي است.
مهدي اخوان ثالث، همچون صادق هدايت، عربهاي مسلمان مهاجم را مسئول نابودي هويت واقعي فرهنگي ايراني ها دانسته و هوادار بازگشت به گذشته پرافتخار فرهنگي زرتشتي ماقبل اسلام است: در کتاب«آخر شاهنامه»، انقراض فرهنگ زرتشتي ايرانيان در پي سرنگوني امپراطوري ساساني، و غلبه اسلام بر ايران، را علت سقوط ارزشهاي ايراني دانسته و تنها راه رهايي را، بازگشت به «عصر طلايي» ايران قبل از اسلام ميداند. اخوان، «منِ ايراني» اصيل را پاک، باهوش و زيبا پنداشته که توسط«منِ عرب» دروغين، تاريک و شيطاني گشته است. اخوان نفوذ«منِ عرب و اسلامي و سامي» را بر «ميراث اجداد آريايي خودمان» نکوهش کرده و بدينسان، با صادق هدايت همصدا ميشود که ايراني ها و عربها اساسا دو نژاد کاملا متفاوت و نابرابرند: يکي آريايي و برتر، ديگري سامي و زيردست .
نادر نادرپور عربها و اسلام را به عنوان موجودات و پديده هايي بيگانه، اساسا ضد فرهنگ و ارزشهاي ايراني ميداند. کتاب«اينجا و آنجا» همان تصويري از عربها را به ما نشان ميدهد که در آثار صادق هدايت و مهدي اخوان ثالث: موجوداتي وحشي و درنده خو، و مهاجماني بيگانه اند که تمدن برتر ايراني را نابود کردند. نادرپور به هنگام به شعر درآوردن پديده هايي غيرمنطقي، ـ خون و ماه ـ «منِ عرب» را تاريک، درنده خو و ضد بشر نقش ميکند و «منِ ايراني» را، در نقش هاي آتشِ زرتشت، آفتاب و بهار، به عنوان خالقِ يک تمدن روشنفکرانه، به شعر در مي آورد.
نادرپور، اسلام را نه به دليل مذهب بودنش، بلکه به دليل عربي بودن رد ميکند، و بنابراين آن را متحجر و خشن ميداند. در کتاب«اينجا و آنجا» نادرپور استقرار جمهوري اسلامي در ايران را با پيروزي اعراب مسلمان بر امپراطوري ساساني مقايسه کرده و نتيجه ميگيرد که اوضاع امروزين ما، دنباله و نتيجه منطقي و گزيرناپذير شکست تمدن مقتدر و «بهتر» ايراني به دست عربهاي بيسواد و خشن است. از ديدگاه نادرپور، مسلمان دو آتشه و يا حامي جمهوري اسلامي بودن، به معناي عرب بوده(و غيرايراني بودن) و نتيجتا«دون شأن انسان بودن» است. نادرپور نيز، همچون هدايت، چوبک و اخوان، ضد اسلام و ضد عرب است.
تا اينجا ديديم که تمام مردها ناسيوناليزم ايراني را بر همان مبناي الگوي ناسيوناليستي غربي تعريف کردند: با همان مبناي مشترک اسطوره اي و همان تاکيد بر همبستگي«زباني» که نهايتا منجر به گرايش به تک نژادي ميشود، و همگي، به جز جمالزاده که فرزند يک آخوند بود، عرب ستيزي را الگو قرار داده اند. تمامي آنها«منِ ايراني» را روياروي «منِ عرب» قرار دادند، و باز هم همه به جز جمالزاده، آن«منِ عرب» همانا«منِ مسلمان» به شمار ميرفت. آثار ادبي زنان معروف ايراني، اما، حکايت ديگريست:
فروغ فرخزاد در اشعارش کاري به عرب و ايراني ندارد. در برخي آثارش، مقابله عرب و ايراني را مقولاتي ناشي از تاريخ و سياست مرد سالارانه دانسته که زنان از اين دو به کنار گذاشته شده اند و به نظر او، اين مقابله، اهميت چنداني ندارد.
برخلاف مردها، فروغ نه تنها نيازي به اظهار وجود تاريخي خود به عنوان «ايراني»نميبيند، بلکه نيازي هم به عرب ستيزي براي اثبات خويش ندارد. در شعرهاي فروغ، عرب يا ايراني نميبينيد، تنها انسانها را ميبينيد. فروغ نيز همچون هدايت، چوبک و نادرپور به اسلام اعتقادي نداشت و در شعرهاي «عروسک کوکي» و «دلم براي باغچه ميسوزد» از اسلام انتقاد ميکند، اما برخلاف هدايت يا چوبک، انتقادش از اسلام، به عنوان يک نهاد ايراني است، و نه يک نهاد بيگانه يا عرب.
در شعر«دلم براي باغچه ميسوزد» فروغ به همان اندازه از مذهب (گناهِ مادر) انتقاد ميکند که از ناسيوناليزم(گناهِ پدر). در همين حال، فروغ تصويرگرايي اسلامي در اشعارش را از يک ديدگاه مثبت به شعر ميسرايد، مثلا در شعر «کسي که مثل هيچکس نيست» از ديدگاه دختربچه شاگرد کلاس سوم دبستاني در جنوب تهران.
برخلاف ساير اديبان قبلي که نام برديم، فروغ به دام کشاکش هاي ناسيوناليستي نمي افتد و شايد به همين دليل است که ديدگاه هاي ضد اسلامي اش ضد عرب نيستند.
براي طاهره صفارزاده، به عنوان يک مسلمان مومن، اسلام پديده اي است جهاني، و نه عربي. او در نوشته هايش، اول مسلمان است و بعد ايراني.
افق فکريش اسلامي و جهانگرايانه است و نه ناسيوناليستي. ايرانيت او(از لحاظ جغرافيا، زبان، فرهنگ و تاريخ) ملات و بستر لازمه را براي اشاعه افکار اسلامي اش تامين ميکند. مضاف بر اينکه، در اشعاري که درباره ايران سروده، از قبيل«بازداشته ها» و «سفر عشق»، ديدگاهش درباره«ايرانيت» در برگيرنده ايران باستان، ساير ويژگي هاي ايراني و نيز ويژگي هاي اسلامي است.
در شناسايي يک ايران«چند مليتي» صفارزاده، ايراني بوده و فارسي بودنش را تنها به عنوان يکي از گونه هاي متنوع قومي نشان ميدهد و در اشعارش«آن عرب» وجود ندارد. عربها در اشعار او، نه به عنوان يک عرب، بلکه به عنوان يکي ديگر از ستمديدگان ظاهر ميشوند و يا به عنوان برادران مسلمان. مهمتر از اينها، ديدگاهش در مورد تاريخ با ديدگاه هاي هدايت، چوبک، اخوان يا نادرپور متفاوت است.
«سفر سلمان» او، عربهاي مسلمان مهاجم به ايران عصر ساسانيان را نه به عنوان اعراب غاصب ايران، بلکه به عنوان مسلماناني که اسلام واقعي را به ايرانياني که منتظر و حاضر به پذيرش آن بودند نشان ميدهد. صفارزاده در اين کتاب، سلمان را به عنوان نمادي از انسان مسلمان ايراني به تصوير ميکشد، همانگونه که بلال حبشي نماينده مسلمان آفريقايي، و شْعيب نمادي از مسلمان اروپايي است که همگي از هواداران پيامبر عرب، حضرت محمداند. مليت اين افراد در اشعار طاهرزاده فقط تا آنجا حائز اهميت است که صرفا نمايانگر کاراکتر جهانشمولي و جهانگرايي اسلام باشند.
صفارزاده، به جاي تقابل و کشاکش بين اعراب و ايراني ها، جدال ايدئولوژيک با امپرياليزم و ماترياليسم غرب و مقابله با ايدئولوژي هاي ضد اسلامي را به شعر ميکشد.
نگرش متفاوتي که سيمين دانشور از اعراب در کتاب هايش ارائه ميدهد طرز تلقي ديگري از «ايرانيت» را به نمايش ميگذارد: او به تنوع نژادي در ايران احترام ميگذارد و در همان حال معتقد است که، در زمينه هاي اسطوره و دين، نوعي همبستگي بين ايرانيها وجود دارد. به اين صورت که اسطوره هاي ايراني پيش از اسلام، با مذهب اسلام گره ميخورند و يک سنتز فرهنگي به وجود مي آورند که اساسا ايراني است.
در حالي که جمالزاده، يکه و تنها در ميان آن مردانِ شعر و داستان که قبلا نام برديم، اسلام را ميپذيرد ـ ولي با وجود اين، «منِ ايراني» را در مقابل«آن عرب» قرار ميدهد. براي دانشور، اما، ويژگي هاي عربي و ايراني و اسلامي در فرهنگ ايراني، داراي کاراکتري ايراني(و نه بيگانه) هستند. در رمان«سووشون»، دانشور به زيبايي«فارسي شِکَر است» جمالزاده را کله پا ميکند(آنجا که معلوم ميشود که يک عرب خبيث در واقع يک روحاني بي وجدان ايراني است)، و باز هم، در داستان«دسيسه خائن» جايي که کاراکتر «آقا» در واقع، هم ايراني است و هم مسلمان و جهانگرا، و آنجا که زبان عربي براي مسلمانانِ ايراني زباني غريبه و خارجي نيست.
دانشور، مثل صفارزاده، برخلاف ايده هاي مردهاي اديبي که نام برديم، تنوع قومي را ميپذيرد. براي دانشور، ايرانيِ فارس و ترک و عرب وجود دارد، اما «آن عرب» وجود ندارد.
در رمان «سووشون» دانشور عربها را صرفا به عنوان عرب ميپذيرد. براي او، همچون صفارزاده، «آن ديگري» در واقع امپرياليزم غرب است که، به باور او، در ايران در پوشش رژيم پهلوي خودنمايي ميکند.
ديدگاه دانشور متفاوت از ديدگاه ناسيوليستي غربي و نژادپرستي مردهاي شاعر و نويسنده است.
به طور کلي، ديدگاه زنان شاعر و نويسنده ايراني، برخلاف ديدگاه هاي غرب گرايانه و نژادپرستانه مردهايي چون جمالزاده، هدايت، چوبک، اخوان ثالث، نادرپور و جلال آل احمد است. زنان هرگز از واژه هاي«آريايي، و يا «سامي» استفاده نميکنند و تنوع نژادي و قومي را ميپذيرند در حالي که براي مردها، «ايراني بودن» يعني«فارسي بودن»(البته بسياري از نويسندگان مرد ايراني هم هستند که تنوع نژادي را ميپذيرند، مثل صمد بهرنگي، رضا براهني و يا غلامحسين ساعدي.)
جالب اين که ناسيوناليزم در ايران، بيشتر ايده اي است مردانه، شايد به اين دليل که تاريخ و سياست در ايران اکثرا در دست مردها بوده ولي به طور کلي اصولا ناسيوناليزم غربي اساسا مفهومي مردسالارانه داشته است.
اتهامات تخلف جنسي که هدايت ميزند، تصاويري که چوبک از ازدواج هاي ميان نژادي در کتاب هايش مي آفريند، و توجه خاصي که آل احمد به مسئله جنسيت عربها و زيبايي(يا زشتي) زنهاي عرب در نوشته هايش دارد و يا اشاره آل احمد به مردهاي عرب تحت عنوان «عربها»(يعني معيارش مليت است)، ولي همو به زنان عرب ميگويد«زنها»(معيارش جنسيت است)، تماما از همان الگوي غربي ناسيوناليزم ـ يعني اصالت نژادي ـ نشأت ميگيرد. اصالت نژادي در اصالت جنسي واژه پردازي ميشود(که زنها دارند و مردها آن را اجرا ميکنند)، و روابط جنسي ميان نژادي ناقض اين هر دو هستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر