۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

پادشاه مومیایی‌شدهٔ کردستان فریبگری تازهٔ جاعلان تاریخ و فرهنگ

مدتی است که مسافران شاهراه ساوه به سلفچگان در حاشیه راست جاده، پرچم‌های سبزرنگی را می‌بینند که در اطراف یک صندوق بزرگ پول برافراشته شده‌اند. می‌گویند که فلان کسی خواب دیده و بعد پیکر سالم امامزاده‌ای را در تابوتی سبز پیدا کرده‌اند. می‌گویند اگر کسی شکّ بکند، حتماً و یقیناً سنگ می‌شود. الحمدالله که ما شکّ نکردیم و سنگ نشدیم.

از دیروز نامه‌های فراوانی به دستم می‌رسد که کسانی با شوق و ذوق خبر کشف جسد سالم و مومیایی‌شدهٔ یک پادشاه باستانی در شهر سنندج کردستان را بازگو می‌کنند و یا در باره آن پرسش‌هایی را پیش می‌کشند.

می‌گویند که پادشاه با زیورافزار و اشیای زرین و جواهرات فراوان در تابوتی از جنس سرب و طلا، صحیح و سالم دراز کشیده و کتیبه‌هایی طلایی «به زبان میخی» بر سینه و شرمگاه او نهاده شده است. همچنین می‌گویند که «کارشناسان» قدمت آنرا سه هزار سال برآورد کرده‌اند اما می‌خواهند خبر این کشف بزرگ را درز بگیرند تا بتوانند یواشکی آنرا «آب» کنند. در این اخبار هیچ اشاره‌ای به نام آن «کارشناسان» و نیز منبعِ معتبرِ منتشرکنندهٔ خبر نشده است. احتمالاً در آینده هم خواهند گفت که اگر کسی شکّ بکند، حتماً و یقیناً دشمن ایران و همدست کسانی است که میخواهند پادشاه را «آب» بکنند.

فیلمی نیز از این کشف بزرگ در اینترنت منتشر شده است. آنچه که در این فیلم دیده می‌شود، «پیکر صحیح و سالم» نوجوان زنده‌ای را نشان می‌دهد که او را همچون شاخ شمشاد در نقش پادشاه باستانی در جعبه‌ای چوبی خوابانده‌اند. هیچ اثر و نشانه‌ای از عناصر مومیایی یا حتی مومیایی خشک و بازماندهای جانبی آن دیده نمی‌شود. همچنین هیچ اثری از تحلیل عضلات، شکاف و بخیه، فراگشت پوستی، حفره‌های غدد، اندودهای منخرین و منافذ به دیده نمی‌آید.

بدن پسرک نگون‌بخت را برهنه کرده و سپس پوستش را رنگ‌مالی کرده‌اند. سپس چند ورق حلبی همراه با خط‌خطی‌هایی بی‌معنا و ناخوانا را بر سینه و شرمگاهش گذاشته‌اند. با چند تکه کاموا برای بدن بدون موی پسرک، سبیل چخماقی و ریش انبوه شاخدار درست کرده‌اند و یک نیم‌تاج پلاستیکی که در جشن تولدها بر سر بچه‌ها می‌گذارند و فیلم می‌گیرند، بر سرش نهاده‌اند و فیلم گرفته‌اند. مقداری تیله‌ و منجوق پلاستیکی هم در دوروبرش چسبانده‌ و ریخته‌اند تا گنجینه همراه پادشاه تکمیل‌تر و پرارزش‌تر شود. البته جای شکرش باقیست که به پسرک معصوم اجازه داده‌اند لااقل تُنُکه‌اش را از پایش در نیاورد.

سی- چهل سال پیش در باغ وحش تهران دعوایی شده بود میان دو نفر از کسانی که با ورق‌های بازی شگردی را اجرا می‌کردند و پولی از شرط‌بندی به دست می‌آوردند. دعوا بر سر این بود که یکی از آن دو نفر، تازه‌کار و ناشی بود و مهارت کافی برای پنهان‌کردن اسرار و شگردها نداشت. ناشیگری او، خشم و خروش طرف حرفه‌ای‌تر را به همراه داشت که ادعا می‌کرد دستش لو رفته و بازارش کساد شده است.

در اینجا نیز جاعلان حرفه‌ای آثار باستانی که پیش از این نمونه‌هایی بسیار حرفه‌ای و شگفت‌انگیز (همچون مومیایی «رودوگونه» دختر خشیارشا) را همراه با کتیبه‌ای از طلای واقعی ساخته بوده‌اند، حق دارند به دعوا با سازندگان چنین تابوت و پادشاه مسخره و ناشیانه‌ای بپردازند که بازارشان را کساد خواهد کرد.

ما امروزه اگر از خیلی جهات عقب‌افتاده باشیم، دستکم از نظر جعل و تاریخ‌سازی یکی از پیشرفته‌ترین‌ها هستیم. اشیای جعلی باستانی که ما می‌سازیم- الحق و الاتصاف- هیچ کمبودی در قیاس با نمونه‌های خارجی ندارند. حیف است که به این سادگی اعتبار و سابقه درخشان صنف محترم جاعلان و تاریخ‌سازان در میان همکاران عزیزشان از بین برود.

در زمینه تاریخ‌سازی و مناسبت‌سازی، نه تنها کمبودی نداریم که پیشتاز جهانیان هستیم. از این جهت می‌توانیم به خود ببالیم. چرا که هیچ ملتی تاکنون نتوانسته است تاریخ پیامبرش را حتی یک روز به عقب ببرد، ما توانسته‌ایم تاریخ زرتشت را نه یک روز، که چند هزار سال به عقب ببریم. هیچ ملتی نتوانسته است کتیبه بزرگترین و مشهورترین پادشاهش را جعل کند، ما توانسته‌ایم منشور کوروش بزرگ را جعل کنیم و آنرا در خیال عوام بر سردر سازمان ملل هم بچسبانیم. هیچ ملتی نتوانسته است تاریخ هیچیک از پادشاهانش را تبدیل به روزی جهانی کند، ما توانسته‌ایم روز جهانی کوروش را به نمایندگی از یونسکو و تمام مردم جهان جعل کنیم و خود را مسخره نهادهای بین‌المللی و تاریخ‌دانان و ایران‌شناسان کنیم؛ چنانکه همین کار را با دانشنامهٔ دانشگاهی زنده و معتبر هم کردیم. هیچ ملتی نتوانسته است اشیای جعلی خود را به موزه‌های معتبر منسوب کند، ما توانسته‌ایم ده‌ها اثر مجعول همچون وصیت‌نامه‌های کوروش و داریوش و نامه‌های یزدگرد و عمر را برای مخاطبان ساده‌دل و ناآگاه خود در قفسه‌های خیالی موزه‌های مشهور جهان قرار دهیم و جوانِ جستجوگر هویت ملی را به نام میهن‌پرستی و به نام حقوق بشر فریب دهیم و گمراه سازیم. از این نمونه‌ها چه فراوان.

اما در این میان یک پرسش بدون پاسخ می‌ماند. جاعلان تاریخ و مناسبت‌های قلابی و نیز سازندگان اشیای باستانی تقلبی- بنا به روحیهٔ حیله‌گرانه و سوداگرایانهٔ خود- می‌توانند به قیمت فریب مردم و به قیمت تباهی فرهنگ دیرین یک کشور بزرگ و کهنسال، برای خود کلاه و قبایی دست و پا کنند؛ اما چرا روحیه شکّ و پرسشگری تا این اندازه در میان ما افول کرده که هر عوام‌فریب شیاد و حتی ناشی و تازه‌کاری می‌تواند به سادگی و با انگشت نهادن بر روی احساسات مذهبی یا ملی مردم، ما را بفریبد؟ تا چه زمان ما باید آسیب‌های ناشی از جهل و روحیه احساساتی و تحریک پذیر خود را تحمل کنیم؟

شاید هم «شکّ نمی‌کنیم تا سنگ نشویم».

رضا مرادی غیاث آبادی

منبع
http://www.ghiasabadi.com/mummy.html

۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

استاد حاج محمد آقا نخجواني




حاج‌محمد نخجواني، فرزند حاج‌علي‌عباس، از چهره‌هاي خوش‌نام و از فضلاي صاحب‌نام آذربايجان در سال 1297 ه . ق. در تبريز تولّد يافت. وي پس از فراگرفتن مبادي علوم اسلامي و ادبيات فارسي از محضر استاداني چون سيدحسن امين‌الادبا كسب فيض نمود و به مطالعه متون فارسي و عربي پرداخت.
در سال 1316 ه . ق. به همراه پدر به مكه رفت و سپس براي زيارت عتبات عاليات به عراق سفر كرد و در كشورهاي هند ، تركيه ، مصر ، پاكستان و اروپا به سير و سياحت پرداخت و در تمام سفرها از خريد نسخ خطي غافل نماند و در اين راهâ نهايتِ علاقه و شوقِ وصف‌ناپذيري از خود نشان داد. براي تهيّه و جمع‌آوري «نسخ خطّي» از كويي به كويي و از شهري به شهري رفت تا گنجينه‌هاي برباد رفته و غارت‌شده ميراث فرهنگ ايراني را كه به عناوين مختلف توسط سودجويان از ايران خارج شده بود خريداري كرده، به ايران بازگرداند. همين توجّه به خريد كتاب، خاصّه نسخه‌هاي خطّي موجب شد تا به مرور كتابخانه‌اي در خور توجّه ايجاد كند كه مورد استفاده اهل فضل قرار گيرد.
به‌راستي استاد، در نهانخانه دل به چه مي‌انديشيد؟ چرا تمام عمرِ خود را در جمع‌آوري كتاب و خدمت به فرهنگ ايراني سپري كرد. مگر نه اين‌كه او نيز چون ديگران مي‌توانست در بزم‌هاي شبانه شركت جويد و چند روزِ عمر را به شادكامي و كامراني بگذراند و مبتلاي نسخه‌هاي خاك‌خورده و موريانه‌زده نشود و سرگردان و شوريده، خانه به خانه، كو به كو در پي نسخه‌اي نگردد. امّا بي‌گمان، عشق به وطن و فرهنگ و ادب و تاريخِ سرزمين اهورايي ايران، او را چنان به وجد و شوق مي‌آورد كه بي‌شك هرگونه مرارت و سختي را براي يافتن نسخه‌اي خطّي به جان مي‌خريد و عاشقانه به سير و سفر مي‌پرداخت تا به مطلوب خويش برسد و گنجي بر گنجينه خويش بيفزايد ــ و البته اين احساسِ مسؤوليت در قبال فرهنگ و جامعه، ستودني و تحسين‌برانگيز است.
درِ كتابخانه نفيس وي به روي عارف و عامي باز بود و نسخه‌هاي كميابي كه به هزار زحمت و مشقّت تهيّه شده بود با گشاده‌رويي و گشاده‌دستي در اختيار اهل فضل قرار مي‌گرفت و هرگز بخل و خسّتي از خود نشان نمي‌داد و اين را نوعي خدمت به فرهنگ و ترويج علم مي‌دانست. اين بازرگان كهنه‌كارِ سرد و گرم چشيده روزگار، همواره در خدمت اهل فضل، در طريق دوستي، ثابت قدم و در وطن‌پرستي و ايران‌دوستي بي‌نظير بود.
استاد نخجواني شخصيتي بود دردآشنا و آگاه به مسائل سياسي روز، و ستمي را كه از طرف حاكميت و ايادي شرور آن بر ملّت ستمديده ايران تحميل مي‌شد، به‌خوبي درك مي‌كرد. او همگامي و همفكري با آزاديخواهان و روشنفكران را وظيفه انساني و اخلاقي خود مي‌دانست. از اين رو، هنگامي كه حركت پر جوش و خروش ملّت ايران را جهت مبارزه با ظلم و استبداد و به‌دست آوردن حرّيّت و آزادي و نيل به آرمان‌هاي انساني مشاهده نمود، در دوره مشروطيت به صف آزاديخواهان پيوست و در كنار افرادي چون اميرخيزي‌ها و تقي‌زاده‌ها قرار گرفت.
نخجواني هرگز داعيه اديب يا مورّخ‌بودن نداشت، امّا از خُم‌خانه ادب فارسي سرمست بود و نكته‌هاي دلكش و بي‌تكلّف سرمي‌داد. او ادّعايي نداشت امّا از سرِ شوق مي‌نوشت و مي‌خوانâد و در عرصه ادب فارسي، مطالعات عميقي داشت. گواه اين مدّعا مقالاتي است كه در زمينه‌هاي مختلف نوشته است.
تيزفهم و نكته‌سنج و در «مادّه‌تاريخ سازي» نيز استاد و زبردست بود. از جمله مادّه‌تاريخ‌هايي كه وي ساخته مي‌توان به مادّه‌تاريخ «ثقه‌الاسلام مصلوب» (â133) درباره شهادت مرحوم ثقه‌الاسلام شهيد كه در روز عاشورا از طرف روس‌ها در سال â133 ه . ق. به دار آويخته شد، مادّه‌تاريخ «نصر من‌الله و فتح قريب» (1302) در تاريخ بناي نظاميّه كه در زمان حكومت عبدالله‌خان اميرطهماسبي بنا شده بود، و مادّه‌تاريخ «لغو دارسي» (1311) به مناسبت لغو امتياز «كمپاني دارسي» اشاره كرد.
مرحوم نخجواني در كتاب‌شناسي و شناخت انواع خطوط از استادان بنام عصر خود به شمار مي‌رفت، امّا هرگز مدعي نبود. عاشقي بود بي‌تكلّف و از اطلاعات عميقي كه در زمينه‌هاي مختلف اندوخته بود، هرگز سخن به ميان نمي‌آورد. قلمي شيرين، روان و ساده داشت.
استاد چون به نقد مي‌پرداخت تواضع، فروتني و ادبِ نفس را در حدّ اعلا منعكس مي‌ساخت. عُجب و غرور در نوشته‌هايش نبود. اگر مقدمه مقاله «تصحيح چند بيتِ اديب‌الممالك» را مطالعه فرماييد آن‌گاه با من هم‌عقيده خواهيد شد كه چگونه استاد، ضمن تمجيد و تعريف از مرحوم وحيد دستگردي، اشتباهات رخ داده در تصحيح وي را ناشي از طغيان قلم يا از روي سهو كه از خصايص جبلّي انسان است، قلمداد مي‌كند و تذكار خود را صرفآ براي رفع و اصلاح در چاپ دوم خاطر نشان مي‌سازد و بدين‌گونه وارد بحث علمي و لغوي مي‌گردد. مقالات استاد درباره «نصاب‌الصبيان» (يغما، ش 5، مردادماه 1326)، «مزار بوعلي‌سينا» (يغما، ش 4، تيرماه â133)، « صدرالدين ربيعي» (ارمغان، ش 13)، «توضيحي در باب كلمه ستان» (يغما، ش 4)، «وفات صائب» (يادگار، ش 8)، هر يك نشان از اطلاعات عميق و تسلّط وي دارد.
مرحوم نخجواني، هر كتابي را كه مطالعه مي‌كرد، يادداشت‌هايي در حاشيه آن مي‌نگاشت و بي‌شك اين يادداشت‌ها عمق اطلاعات علمي و علاقه وي را به مطالعات و تحقيقات ادبي نشان مي‌دهد. نمونه‌هايي از اين يادداشت‌ها را عزيز دولت‌آبادي جمع‌آوري كرده و به چاپ رسانده است. براي مثال در حاشيه صفحه اوّل ديوان مدهوش نوشته: «نامش ملاّ محمدصادق و ملاّ باشي حيدرقلي ميرزا بوده. در آخر منشآت تاريخ 1247 ه . ق. را دارد و اين كتاب به خطّ خودِ مؤلف است».
در صفحه‌اي از «ديوان خطي منصور حلاج» اين حاشيه را مرقوم نموده كه: «قريب به اواخر كتاب در آخر مكتوب تاريخ 922 ه . ق. دارد و 925 ه . ق. و هم 927 ه . ق. در عهد سلطنت ظهيرالدين بابرشاه نوشته شده». و يادداشت‌هاي فراوان ديگر در حاشيه كتاب‌هاي گوناگون.
نخجواني همواره در دلِ دوستان خود جاي داشت و ارباب فضل به ديده احترام به وي مي‌نگريستند. فروتني، تواضع و مهمان‌نوازيِ استاد نخجواني زبانزد دوستان بود. درِ خانه وي به روي فقير و غني باز بود و خواني گسترده داشت. به قول تقي‌زاده:
نه تنها وجود ايشان هميشه شمع جمع احباب و ارباب دانش و مشعل فروزان علم و ادب بود، بلكه در ساير نقاط ايران و مخصوصآ در تهران و مشهد كرامات و فضايل ايشان معروف و مشهور بود.
مرتبه علمي و ادبي همراه با فضايل اخلاقي از وي چهره‌اي متين، مخلص و دوست‌داشتني ساخت. ميرزاعبدالله مجتهدي نيز از مرحوم نخجواني به عنوان فردي امانتدار و ديندار ياد مي‌كند: «آن مرحوم حقّآ مردي آراسته و مهذّب بود و امانت و ديانت و پاكدامني را با خوشرويي و خوش‌ذوقي و لطف طبع جمع كرده و وقار و خويشتن‌داري و كم‌حرفي را با تواضع و ادب و حُسن معاشرت درهم آميخته بود. و به همين جهت، معاشرت و مصاحبتِ آن مرحوم هيچ وقت ملال‌آور نمي‌شد».
حاج‌محمد نخجواني، در ميان ادبا و فضلاي شهر تبريز از محبوبيّت خاصي برخوردار بود. با حضور وي «انجمن ادبي هفتگي» در روزهاي سه‌شنبه هر هفته، به صورت متناوب، در منزل يكي از اعضاي انجمن تشكيل مي‌شد. افرادي چون: دكتر يحيي ماهيار نوايي، سيدحسن قاضي‌طباطبايي، دكتر محمدجواد مشكور، عبدالعلي كارنگ، احمد ترجاني‌زاده، ميرزاعبدالله مجتهدي، ميرزاعلي‌اكبر اهري (معروف به نحوي)، ميرزاجعفر سلطان‌القرايي و ديگران در اين انجمن شركت مي‌كردند. با مرگ نخجواني اين انجمن از هم پاشيده شد.
حاج‌محمد نخجواني پس از 84 سال زندگيِ با عزّت، با خوشنامي در 14 مردادماه سال 1341 درگذشت و در «گورستان طوبائيه» تبريز به خاك سپرده شد، و «درود و رحمت به نخجواني باد» مادّه‌تاريخ فوت وي گرديد.
كتابخانه استاد، اعم از خطي و چاپي، كه بالغ بر حدود 3700 جلد كتاب مي‌شد، طبق وصيّت و سندي رسمي كه در 24 مهرماه 1335 تنظيم شده بود، در سال 1341 به همّت علي دهقان، استاندار وقت آذربايجان، به كتابخانه ملي تبريز منتقل گرديد. كتابخانه‌اي كه در تأسيس و بناي آن به سال 1335، استاد نخجواني نقش مهمي داشت.
مرحوم نخجواني آثار ماندگار از خود به يادگار گذاشت كه از آن جمله مي‌توان به چاپ ديوان حيران‌خانم دنبلي (1324) از روي تنها نسخه‌اي كه در اختيارش بود؛ چاپ اشعار معجز شبستري، شاعر پرآوازه آذربايجان، و تهيّه فهرست كتب خطي كتابخانه تربيت و تصحيح ديوان ابومنصور قطران تبريزي اشاره كرد.
به اين نكته ظريف نيز بايد اشاره كرد كه احياي ديوان حكيم قطران تبريزي علاوه بر آن‌كه از نظر ادبي قابل ملاحظه و توجه است، از نظرگاه تاريخي نيز فوايد بسياري دارد؛ زيرا اطلاعاتي كه درباره سلاطين و امرا و وزرا و شعراي قرن سوم و چهارم هجري در اين ديوان آمده، در منابعِ ديگر موجود نيست و اگر هم هست بسيار مختصر است. و به قول سيدحسن تقي‌زاده:
اگر قطران و قصايد غرّاي او نبود از ابونصر مملان چه خبري در صحيفه تاريخ (جز اندك) به ما رسيده بود، و در واقع همان‌طور كه اتابك ابوبكربن‌سعد را شعر سعدي جاودانه كرده، بيشتر شهرت تاريخيِ ابوبكرِ مزبور مديون آن شاعر مقبول است، مملان و فضلون و بعضي از امراي ديگر آذربايجان و ارّان نيز زنده قطران‌اند.
بنابراين سعي و اهتمام نخجواني در تصحيح و نشر ديوان قطران ستودني است.
انجمن آثار و مفاخر فرهنگي ضمن ارج‌نهادن به مقام علمي، فرهنگي و فضايل انساني اين دانشي‌مرد فرهيخته، آرزومند است راه و رسم بزرگان علم و ادبâ چراغ راه جوانانِ كهن‌سرزمينِ ايران قرار گيرد.

محمدرضا نصيري

قائم مقام انجمن آثار و مفاخر فرهنگي

قدیمیترین اثار زبان ترکی در زبان سرخ پوستان امریکا و احتمالا قدیمیترین نواحی ترک زبان

اثر میرفاتح زکییف:محقق و استاد تاریخ دانشگاه غازان
ترجمه: دکتر رحمت قاضیانی


قدیمیترین ریشه های قومی انسانها معمولا از طریق زبان شناسان و با بررسی مطالعات زبانشناسان و با اضافه کردن مشاهدات باستانشناسی به ان پیدا می کنند.در علوم زبانشناسی و تاریخی مرسوم در اروپا و روسیه،که با ادعای مرکزیت برای هندواروپائی ها نوشته شده،سعی شده که تقسیم زبان اورال-التائی به زبان های التائی و اورالی از حدود ده هزار سال پیش و تقسیم زبان التائی به زبان های ترکی –مغولی ، منچوری و ژاپنی- کره ای از حدود شش هزار سال پیش و تقسیم زبان ترکی – مغولی به زبان های ترکی و مغولی حدود چهار هزار سال پیش اتفاق افتاده است.

اولین شکاف در دیدگاه فوق در قرن هفده اتفاق افتاد و در قرن نوزده ضربات سختی به ایده فوق وارد شد و. در قرن بیست تناقض گفته های مدعیان ثابت شد.

در سال 1638 اقای " جان ژوسلین" (1)متوجه شدند که در زبان سرخ پوستان امریکا اثاری از لغات ترکی وجود دارد. در قرن نوزده " اتو رریک" (2) در زبان اقوام " سو" از سرخ پوستان شمال امریکا لیستی از لغاتی با نزدیکی به زبان ترکی تهیه نمود. مثلا،" تانگ"یعنی طلوع " تائی " یا " تانگی " یعنی اموختن. " اتا " یعنی پدر، " اینا " یعنی، مادر، " تا " یا " ته " یعنی ضمیمه ای برای مکان ، " اکتا " یعنی " یک طرف " و غیره. در ایتالیا و فرانسه نیز بررسی هائی مشابه انجام شد و نتایجی یکسان بدست امد.

دانشمند سوئدی اقای " استیک ویگاندر " (3) تعدادی از تحقیقات خود را در مورد رابطه بین زبان های قوم " مایا " و زبانهای التائی انتشار داده است. اقای " ا. کاریمولین ، 141-136 1976 (4) در تحقیقات خود مثالهای زیر را اورده است." ااک " یعنی خیس ، " اکا "-" اگا " ، " اقا " یعنی جریان ، جاری شدن . " بالدیز " یعنی خواهر جوانتر همسر ، " بایال " یعنی ثروتمند و فراوان، " بویا " یعنی رنگ ، " بور " یعنی بافتن گیسو، " ایک " یعنی ظاهر شدن، و " تور " یعنی استادن.

در زبان سرخ پوستان امریکائی " مایا " صداهای " ی " و " یو " بطور مکرر قابل تبدیل و تغییر هستند و این معمولا فونتیک ترکی را بخاطر می اورد.مثل زبان ترکی در زبان " مایا " کلمه " یاش "به مفهوم نو و تازه و جوان می باشد و ترکیب ان مثل " یاشیل " یعی سبز است.(دییگو.د.لاندا،1955،19،77،79 ) (5).

دانشمند روسی اقای " یو.وی.کنوروزوف " (6) برای مدت طولانی و مستمر، نوشته ها و فرهنگ قوم " مایا " را مطالعه کرده است.در نتیجه او لیست لغات مربوط به زبان " مایا " را تنظیم کرده ولی هیچوقت به این فکر نیفتاده که تشابهی بین ان لغات و واژگان زبان ترکی وجود داشته است.بعضی از این تشابهت در زیر اورده شده است.

" چاک " یعنی رنگ در کلمه " چاگیلدیر – انعکاس دادن " " چاک " یعنی تنور و بخاری . در کلمه " چاقما " یعنی سنگ اتش زنه." یاش کین " ، یعنی خورشید. در ترکی " کین " ( گون ) به خورشید اطلاق می شئد. کلمه ترکی " کن یاش " ( گون یاش" در ترکی باستان با کلمه " یاش کیک " ( یاش کین- یاشیک ) با معنی خورشید مترادف است.در زبان " مایا " کلمه " یاش " به معنی اتش استفاده شده است و در ترکی تاتارها کلمه " یاشن " (روشن شدن) با معنی اتش ارتباط دارد. کلمه " گون " ( خورشید ) در هر دو زبان با معنی اتش ارتباط دارد.

تمام این بررسی ها نشان می دهد که تشابهات معانی در لغات ترکی و زبان " مایا " تصادفی نبوده ، بلکه به تشابه ساختار زبانی انها مربوط می شود.

" ااک " – روشنائی

" ایچین " – حمام کردن. " اچ +این " –در اب فرو رفتن – در یافتن.

" چن " – چاه ، طبیعی و نه مصنوعی. " چونگل " – گود.

" ایشیل " قسمتی از سرزمین مایا، " ایش – ایل " یا " ایچ – ایل " – مملکت داخلی، با قسمت انتهائی

" ال – ایل " اسامی مکانها بصورت زیر وجود دارد.

ایشیل، تسنتال.تسوتس ایل. چول ، چونت ایل ، پوهلاب ایل.باک هال ایل ، کوسوم ال . چکتمال . کونگ ال، ایتسم ال، و وک یاب ال.(دییگو.د.لاندا )

البته امکان اینکه مثالهای بیشتری از نظر تشابه زبانی بین زبان مایا و ترک اورده شود وجود دارد ، ولی مثالهای قبلی بیان شده نشان می دهد که زبان مایا از نظر عاریه های ترکی غنی است.

مردم مایا مثل ترکها منسوبین جوانتر و بزرگتر را به خوبی تشخیص می داده اند و انها را به عناوین مختلف صدا می کرده اند.(دییگو.لاندا.1955،48)(7).( ایلمینسکی.ان.ای.1862،22،23) (8) .

موزیک قوم مایا مثل ترکها اساس پنج صدائی ( پنتاتونیک) داشته است.

تحقیقات " یو.وی.کنوروزوف " (9) نشان می دهد که نظام اجتمائی قوم مایا شبیه جامعه سومر و مصر بوده است.در هر دو ،ساختار قبیله ای با ساختار برده داری ترکیب شده بوده است.(دییگو..د لاندا.1955،37) (10)

چون مایاهای امریکای شمالی از جهات متفاوت ترکها را به خاطر میاورد، بعضی دانشمندان مایا ها را " پراترک" (ماقبل ترک) بحساب می اورند.بنظر ما برای نفی یا اثبات هر مدعائی لازم است که مطالعات تطبیقی دقیقی از نظر زبان شناسی تاریخی ،باستان شناسی ، انسان شناسی، افسانه شناسی،و هنری این انسان ها داشته باشیم. تنها در سایه چنین مطالعاتی میتوان گفت کدام یک از انها قدمت بیشتری دارند. بعضی اقوام سرخ پوست امریکا،چه ماقبل ترک و چه غیر ترک ،در اوراسیا تاثیرات عمیقی از ترک ها را بر خود داشته اند. از هر ریشه ای که باشند ، تاثیرات و نزدیکی زیاد انها را به نرکها نشان می دهد که در 20 تا 30 هزار سال پیش ترکها در قاره اوراسیا بطور وسیع پراکنده بوده اند.

در مخالفت با نتیجه گیری فوق ،طرفداران مرکزیت اروپائی علوم،وجود ارتباط اقوام سرخ پوست امریکا با قبایل اوراسیا را رد می می کنند.ولی بررسی دقیق نشان میدهد که در حدود 20 تا 30 هزار پیش تنگه برینگ وجود نداشته است و قاره امریکا و اسیا بوسیله خشکی پل مانندی بهم وصل بوده اند و انسان ها ازادانه و به راحتی از انها در رفت و امد بوده اند.(ب.کوزمیشکف.342.1968) (11) . انواع انسانی ، مطابق خصوصیات سرخ پوستان امریکا ، هم در اسیا و هم در اروپا پیدا شده اند ، همچنین در باشقیرستان (گ.ماتیوشین 29-30.1969 ) (12) و هم در مغولستان (نووگرودوا . ای.ا.30-1977 ) (13).جمجمه ها و مقبره های پنج هزار ساله نشان می دهد که اجداد سرخ پوستان امریکا در این مناطق زندگی می کرده اند.

هیئت اعزامی باستانشناسی مشترک امریکا و حکومت شوروی، بدین نتیجه رسیده اند که مردمانی از اسیا به قاره امریکا ، از طریق تنگه برینگ ، الاسکا و جزایر الوتیان مهجرت کرده اند.سرپرست این گروه اعزامی ، "اوکلانیکوف " متوجه شده است که سیبریه ای ها ،اولین اریکائی ها هستند.(اکلانیکوف1975-33) (14).انها بتدریج مسافرت سخت و طولانی بسوی امریکای جنوبی داشته اند.(ب.کوزمیشکوف.1968-343) (15)

اعلام اینکه باستانی ترین ترکها در اروپای غربی،حتی در سبه جزیره ایبری زندگی می کرده اند،میتواند فرضیه اولین مهاجرت به امریکا،از طریق اروپا را مطرح کند. ولی این فرضیه احتیاج به بررسی خیلی دقیق دارد.

مردم "مایا" نشان میدهند که انها گروه بزرگی از سرخ پوستان امریکائی هستند که در شبه جزیره یوکاتان ساکن شده اند . مایا ها قبل از دوره ما، تمدن و فرهنگ بسیار پش رفته ای ایجاد کرده بودندکه احتیاج به مطالعات مخصوص دارد، ما فقط اینرا میدانیم که تمدن انها توسط فاتحان اسپانیائی از بین رفته است.

اگر همانندی ترکها و سرخ پوستان امریکا ثابت شود،می توانیم بگوئیم ،ترکها قبل از اینکه اجداد سرخ پوستان امریکا به انجا مهاجرت بکنند وجود داشته اند.در صورتی که مهاجرت اجداد اوراسیائی سرخ پوستان امریکا از طریق تنگه برینگ (که قبلا وجود نداشته) انجام شده باشد،بایددر مورد اقوام بسیار قدیمی ترکی در ناحیه شرق سیبری زندگی می کرده اند، تحقیقات گسترده ای صورت گیرد.اگر دانشمندان بتوانند ثابت کنند که مهاجرت از طریق اروپا صورت گرفته، باید در ان مناطق در مورد اجداد قدیمی ترکهای ان مناطق تحقیقات وسیعی انجام شود.


دکتر رحمت قاضیانی

2/6/1385
Literature
1-John Djosselin
2-Otto Rerig
3-Stig Vikander
4-Karimullin A.1976.Possible relationship of American Indian language with the Turkic linguistics.Kazan
5-Diego de landa,1955,17,77,79
6-U.V.Knozonov
7-Diego de landa.1955,37
8-Ilminsky N.I.1862.Introductiry Lecture in the Turkic-tatar language course.Kazan.
9-U.D.Knozonov
10-Diego de Landa.1955,37
11,15-Kuzmishchev,V.1968 Secrets of Maya Priest.M
12-Matushkin G.1969.Indian in the Ural//Around the world, No.10
13-Novogradova E.A.1977.Antique monuoments and some problems of the Mongolian ethnogenesis//Problems of the Far East.No .1
14-Okladnikov A.1975.First Americans were Siberians//Science and Life.No.12.

منبع
http://pyragy.blogfa.com/post-37.aspx

۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

اتوبوس BRT امروز در تبریز حادثه آفرید (گزارش تصویری)









۱۳۸۷ آبان ۲۹, چهارشنبه

کوروش کبیر یا چماقی کبیر- هدایت ذاکر

دوران کودکی ما با داستان های کوروش ، داریوش ، هخامنشیان ، پاسارگاد و پارس سپری شد .

کتاب های درسی مان مملو از قهرمانیهای این به اصطلاح « کبیر » ها بود . نوشته ها همه حاکی از نژاد آریاییها و انسانیت آنان در دوران هخامنش ها بود ، حقوق بشر در زمان های قدیم با کوروش کبیر همزاد شد و این سریال همچنان ادامه داشت تا این شخصیت منحصر به فرد سلاله آریایی در جایگاه ذوالقرنین پیامبر برگرفته از قرآن کریم بنشیند تا همه چیز در کتیبه ی تاریخ تمام شده انگاشته شود و بدین ترتیب نژادی پاک از لابلای تاریکی­های سرگردان سر بر آورد و برای ما همه چیز شد ، جسم و روح ما را در خود قبضه کرد و در نتیجه کشور ایران برابر با نژاد آریا گردید ، برابر با پارس شد و تمام تخیلات و رویاها با پرده ای از کوروش و داریوش همرنگ گشت و ما تنها کوروش پرست شدیم و ستایش داریوش نمودیم ، غافل از اینکه قبل از کوروش و بعد از آن ملت هایی در این سرزمین زیستند و زندگی می کنند که هیچ علقه ای با سلسله باستانی هخامنش ندارند و همچنین هیچ وابستگی با نژاد آریا پیدا نکردند اما آنها انکار شدند و هنوز هم نادیده شمرده می شوند .

اقوام اصلی قوتتی ، لولوبی ، هورری و کاسسی صدها سال در اتحادیه ماننا و ماد که همگی جزء زبان های التصاقی بوده اند ، قبل از پارس ها در این سرزمین می زیستند که در محدوده ای بسیار وسیع کوه های قفقاز و رود ارس گرفته تا همدان و ری سکونت داشتند .

کوروش برای ما آغاز تمدن در این منطقه و اگر اغراق نباشد آغاز بشریت تلقین شد حتی تخت جمشید نیز وارد سند مالکیت هخامنشیان در آمد و هرچه را که قبل از کوچ پاسارگادها از سیبری ، توسط اقوام پیشین ساخته و پرداخته شده بود بنام تازه مهاجران درج گردیده و آشکارا مدنیت ما قبل کوروش بطور رسمی دزدیده شد .

طبیعی است در این میان ملت هایی که همه چیزشان حتی فرهنگ و زبانشان مورد تاخت و تاز قرار گرفته سر به عصیان بنهند و برای بازگشت استقلال خود به مبارزه برخیزند ، جواب همه آن ها را داریوش کبیر در کتیبه بیستون داده است : من هم بینی و هم گوش و هم زبان سردار ماد را بریدم و یک چشم او را هم کندم ، اورا به در کاخ بستم تا همه او را ببینند و سپس در همدان به دار زدم و تمام یاران او را در درون دژ حلق آویز کردم بدین ترتیب کشت وکشتار شروع می شود و تا ملل اصلی قبل از مهاجران ( یا مهاجمان ) مغلوب کامل شوند .

تاریخ نگاران برجسته ساز هخامنشیان نیز در عصر حاضر بر آن تحریف ها و جعلیات و دزدیها مهر تایید زده و نژاد پرستی را به اوج رسانده اند ، بطوریکه حسن پیرنیا در کتاب ایران باستان صفحه ١۵٧ می نویسد : « وقتی آریایی ها وارد فلات ایران شدند با مردمانی روبرو شدند که زشت و از حیث نژاد ، عادات و اخلاق و مذهب از آن ها پست تر بوده اند یعنی آریان ها مردمان بومی را دیو یا تور ( تورک های قدیم ) نامیده اند ، آریان ها هرجا که تور را می دیدند می کشتند و بعد ها کارهای پر زحمت را از قبیل زراعت ، تربیت حشم و خدمت در خانواده ها بر دوش آن ها نهادند یعنی استعمار و بهره کشی .

جناب فردوسی نیز در شاهنامه اش ملت های تورک ساکن در این سرزمین را که قبل از پارس ها اقامت داشتند دیو سیرت معرفی کرده بود .

ناصر پورپیرار در صفحه ۵۴ کتاب دوازده قرن سکوت در جواب پیرنیا می نویسد :

« اما اگر منظور آقای پیرنیا بومیانی است که تا ورود هخامنشیان موفق به ایجاد ده ها مرکز تمدن و تجمع درخشان در این سرزمین شده اند پس دیگر لا اقل و منطقا هخامنشیان را نه ایرانی ، بلکه باید متجاوزین به آن تمدن ها بشناسیم »

اضافه می کنیم به اینکه کلیه تاریخ نگاری که در این هفتاد و هشتاد سال اخیر در ایران صورت گرفته همواره کوروش با اصطلاحات « پارس » و « آریا » همراه بوده است و هر یکی مکمل دیگری در این مهره چینی شطرنجی محسوب می شوند.

در کتاب فرمان کوروش بزرگ به تالیف عبدالمجید ارفعی ، جناب کوروش کبیر می فرماید : من کوروش پادشاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه نیرومند و …

ببینید این ذکر کوروش که در تاریخ بیطرف و بیغرض ، که بجز قتل و غارت و دزدی و چپاول چیز دیگری از وی سراغی نیست چگونه در گل نبشته خود که در بابل یافت شده است خود را از تمامی جهانیان بالاتر و برتر القاء می کند ، کورشی که طایفه های مهاجم آن از شمال کوه های اورال وارد این سرزمین شدند ، به تاراج مدنیت حداقل ١۵ تمدن اصلی قبل از خود پرداخته و هرچه که آنان ساخته بودند اینها به اسم خود مصادره نموده و تحویل آیندگان دادند همچنان که پیشتر گفتیم اکثریت ملت هایی که ساکنان اصلی در این منطقه محسوب می شدند التصاقی زبان یا دقیق تر بگوییم تورک های اولیه بودند ، اما در مورد عناوین پارس و آریا که در تاریخ اخیر و همچنان بر اساس بده بستان های هخامنش با یهود در آن زمان ، بصورت زبان مستقل و نژاد پاک مطرح شده است ، جناب پورپیرار مینویسد این جاست که برای نخستین بارمردم ایران این قوم بی نشان و ناشناخته و خونریز را « پارسه » خواندند لقبی که در این کهن سرزمین و ایران کنونی ودر فرهنگ ماد و عیلام « گدا ، ول گرد و تهاجمی معنی شده است .

چقدر معنای این لقب با هستی تاریخی این قوم ( هخامنش ) منطبق است و اینکه ما را به وسعت و عمق درد و رنجی هدایت می کند که مردم ایران در روند برآمدن هخامنشیان تحمل کرده اند .

.همچنان در مورد آریا می نویسد هیچ ردپایی از این واژه با معنی نژادی آن پیش از نقر در کتیبهی بیستون نیافته ایم . حتی معتقد هست که برخی از خاورشناسان کلمه هرات در کتیبه بیستون که در اصل « هرو » آورده شده به عمد وبر غلط آنرا آریا خوانده اند تا به ادعای داریوش عینیت ببخشند و برای تصدیق آرزوهای اوست که چنین قومی را اختراع می کنند.

به این ترتیب تنها احتمال دارد که محلی دور از حاکمیت هخامنشیان به اسم « آریا » موجود باشد و بس ، نه نژادی به نام آریا وجود داشته و نه می تواند جزء گروه های زبانی قرار بگیرد .

***

در تکمیل این همه جعلیات و تحریفات تخت جمشید که نمونه تمدن و فرهنگ ایلامی بشمار می آید بطور کلی بنام کوروش کبیر و داریوش کبیر و امپراطوری هخامنش تمام شد ، امپراطوری که با جنایت های بیشمار این به اصطلاح « کبیر » ها برای خود حقوق بشر می سازد و خود را بنابه نوشته های تاریخ نگاران آریا محور : با اخلاق ، مهربان ، باسواد و دارای فرهنگ غنی و تمدن های درخشان معرفی می کند و تا آن جا دوام می یابد که از جمجمه آنان نیز یک اصالت عالی خروج می کند .

بازهم ناصر پورپیرار می نویسد : این است ماهیت واقعی یک امپراطور بیگانه ی بر خون و از خون بر آمده که در منطقه ی خیزش صنعت و هنر جهان از خود یک خشت مال ، یک آجرپز و … ندارد و تا پایان در تاریخ جز بر نیزه اش تکیه نکرده است .


اما جالب ترین نکته در این جاست که امسال ٢٩ اکتبر « ٨ آبان » روز حقوق بشر روز کوروش کبیر نامگذاری شده بود یعنی کوروش کبیر برابر با حقوق بشر و حقوق بشر برابر با کوروش کبیر در ایران و حتی خارج از ایران قلمداد شده و تلقین می گردد که به همین مناسبت « کوروش کبیر » چی ها در دهم آبان در تخت جمشید مثلا گردهمایی داشته و یاد و یادواره آن بزرگترین شخصیت تاریخ که تا مقام پیامبری به اوج رسیده گرامی بدارند .

شخصیتی که در تاریخ بیش از دوهزار پانصد ساله ی این سرزمین نقش یک چماق کبیر را برای از بین بردن ملت هایی که مدنیت آفریده اند بازی کرده است .

آن زمان این چماق بر سر بابلی ها و ایلامی ها فرو افتاد و این زمان ابزاری بدست پارس ها برای محو و آسیمیله نمودن ملت های متشکل در ایران : بلوچ ها ، عرب ها ، ترکمن ها ، لر ها ، و کردها و خصوصا اکثریت جمعیت کشور یعنی تورک های آذربایجان مورد استفاده قرار می گیرد .

کوروش کبیر بعنوان چماق کبیر بهانه ی بزرگی برای آریا محوران شده تا هرچه که غیر آریایی ( غیر پارس ) می باشد انکار گردد اما غافل از این که این کوروش به اصطلاح « کبیر » بدست ملکه تورک های ماساژت « تومروس » به طرز فجیعی کشته می شود .

دکتر زهتابی در جلد اول کتاب تاریخ دیرین تورک های ایران صفحه ۶٣٩ و ۶٣٨ می نویسد : کوروش پادشاه پارس در یک نبرد نابرابر پسر ملکه تومروس را به قتل می رساند ولی این ملکه می گوید : من تو را در میدان جنگ شکست می دهم اما تو با حیله و مکر بر سر من مصیبت آوردی و پسرم را از من گرفتی ، آنطور که گفته ام تو را از خون خوردن سیراب خواهم کرد .

جنگ این دو اردو در آن سوی آراز ( ارس ) به وقوع می پیوندد و به این ترتیب کوروش بعد از ٢٨ سال در سال ۵٢٩ قبل از میلاد از لشکر تورک های ماساژت شکست خورده و سرش از بدن جدا گردیده و در یک پوستین پر از خون انداخته می شود .

این بود پایان یک خون ریز تاریخ که با دیکتاتوری ، چپاول ، فرهنگ و مدنیت قبل از خود از یک پیشرفت و تکامل بشری در میان ملت ها و تمدن های ایلامی ، بابلی ، قوتتی و لولوبی ( شمال غرب کشور : آذربایجان ) ممانعت به عمل آورد و سد بزرگی شد تا بشریت از چند دور تکامل تاریخی باز ماند .

اینک آن کوروش و داریوش « کبیر » ها به مثابه یک پتک و چماق ، چنان بر سر غیر پارس ها ( غیر آریایی ) کوبیده می شود تا همه چیز رنگ بوی پارسی بخود بگیرد .

اگر به کتاب تاریخ سال سوم دبیرستان امسال ( صفحه ٣ ) توجه کنیم کاملا قضیه آشکار می شود : سلسله هخامنشیان با فرمانروایی کوروش بزرگ آغاز شد ، او توانست با متحد کردن اقوام پارسی و ماد حکومتی را پایه گذاری کند که گستره قلمرو آن شامل تمدن های کهن به جز بخشی از یونان باستان بود کورش به دلیل خداپرستی ، عدالت خواهی و خردمندی اش شهرت جهانی یافته است .

برخی معتقدند که در قرآن مجید به عنوان فرمانروای نیک سیرت ستوده شده همان کوروش پادشاه ایران است .

***

در پایان خاطر نشان می سازم که کشور ایران یک کشور کثیرالمله بوده که بایستی تمام ملت های ساکن در این سرزمین اعم از تورک آذربایجانی و ترکمن گرفته تا فارس ، کرد ، بلوچ ، عرب و لر و … زیر سایه ی قانون و عدالت در تمام جنبه های آن ، حق زندگی برابر داشته باشند.


دوم این که هیچ شخصیت و یا سلسله تاریخی نمی تواند همانند چماقی اعمال شود که نژاد پرستی را همراه حذف هویت تاریخی سایر ملت ها به منصه ظهور برساند .

شهروند پارس همانقدر عزیز و گرامی هست که شهروند بلوچ ، عرب ، کرد و تورک آذربایجانی .

و یک شهروند پارس همان قدر که از امکانات زبانی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی بهره لازم را میبرد بایستی سایر ملت ها نیز از حقوق مذکور استفاده عادلانه داشته باشند .

در نهایت ، این نوشته بدون هیچگونه غرض ورزی و عناد نسبت به یک ملت یا زبان ، به رشته تحریر در آمده است و همه انسان ها در این سرزمین باید از موازین حقوق بشر و قانون اساسی در تمامی ساحه ها ، آن هم به معنای واقعی آن بهره مند گردند .

به امید آن روز .

هدایت ذاکر

تبریز

٢۶/٨/٨٧

منبع
http://www.azadtabriz.org/news/archives/18499#more-18499

۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

مخالفت صریح وزارت علوم با ایجاد رشته زبان و ادبیات ترکی اذربایجانی در دانشگاه محقق اردبیلی

بدنبال ممنوعیت ایجاد رشته زبان و ادبیات ترکی اذربایجانی در دانشگاه تبریز از سوی وزارت علوم تحقیقات و فناوری ایجاد رشته فوق در دانشگاه محق اردبیلی نیز با مخالفت صریح این وزارتخانه روبرو شد.
با وجود اینکه پیشتر اعلام شده بود در طرح 5 ساله توسعه رشته های تحصیلی ایجاد رشته زبان و ادبیات ترکی اذربایجانی نیز در نظر گرفته شده است ولی با شروع سال تحصیلی 88+87 معلوم شد که این رشته در بین رشته های تحصیلی دانشگاه محقق اردبیلی جایی ندارد.
وزارت علوم علاوه بر مخالفت صریح با ایجاد رشته زبان و ادبیات ترکی اذربایجانی در دانشگاه محق اردبیلی با ایجاد رشته های مديريت جهانگردی، علوم سیاسی، علوم ارتباطات و روز نامه نگاری,روابط بین الملل، مهندسی الكترونیك، مهندسی صنایع، اقتصاد، مدیریت،جامعه شناسی و... مخالفت کرده است.
لازم به ذکر است که در میان رشته های تحصیلی دانشگاه ازاد اردبیل وهم چنین دانشگاه محقق رشته مديريت جهانگردی جایی ندارد و این امر با توجه به توریستی بودن استان اردبیل و نبود مدیران تحصیل کرده در امر توریسم غیر منطقی و تعمدی به نظر می رسد.
در مورد رشته های علوم سیاسی، علوم ارتباطات و روز نامه نگاری ، روابط بین الملل و تکنولوژی اطلاعات ذکر این نکته بسیار ضروری است که در هیچ یک از دانشگاههای منطقه اذربایجان این رشته ایجاد نشده اند و درواقع این رشته مختص دانشگاهای مناطق فارس نشین هستند

۱۳۸۷ آبان ۱۶, پنجشنبه

نگاهى نو به تاريخ باستان اورميه

امروزه بررسى نوين تاريخ و فرهنگ آذربايجان و شهرهاى آن در صدر اولويت هاى كارى محققين و نويسندگان آذربايجانى قرار گرفته است اگر تا چند سال قبل تاريخ آذربايجان و شهرهايش تنها در محدوده ى زمانى ماد و هخامنشى به بعد بررسى مى شد امروزه در اثر پيشرفت سريع علم توركولوژى و آذربايجان شناسى در جنوب آذربايجان، گوشه هايى تاريك از تاريخ و شهرها و مناطق آذربايجان به روشنى مى گرايد. به عنوان مثال مثلاً قدمت پاره اى از شهرهاى آذربايجان مانند سلماس از دوره ماد (به نوشته نويسنده اى در سال 1355) به ده هزار سال مدون (درسال 1378) مى رسد. در اين ميان شهر اورميه عليرغم داشتن حداقل 3 كتاب تاريخ مدون، گويى تحقيقات جديد توركولوژى و آذربايجان شناسى شامل حال اين شهر نشده و هر سه كتاب تكرار مكررات است. اين نوشته درآمديست جدّى و اوليه در تاريخ باستان اورميه. شهر اورميه از جمله قديمى ترين مناطق آذربايجان مى باشد كه طبيعت چند گونه آن از كوهستانهاى مرتفع و سرسبز تا دشتهاى هموار و پرآب از سه رود نازلو، شهرچايى و باراندوز چاى سبب شده از هزاران سال قبل مسكون انسانهاى باستان باشد. پرفسور س. كوون از دانشگاه فيلادلفيا در سال 30 - 1328 شمسى براى اولين بار در غارهاى باستانى «تام تاما» «هوتو» و « داوار زاغاسى» از حوزه ى اورميه را مورد مطالعه قرار داده و قدمت آن را دوران عصر حجر يعنى دهها هزار سال قبل برآورد كرد. وى همچنين از تحقيقات خود چنين برداشت نمود كه در آن موقع گروهى از انسانهاى تئاندرتال در اين غار ها ساكن بودند. در ادامه اكتشافات پرفسور كوون ، استخوانهايى از حيوانات جنگلى از اين غارها بدست آمد كه نشان مى داد اين محيط در آن اعصار كاملاً جنگلى بوده است. تمدن عظيم كورتان كه در مناطق ترك نشين از حداقل پنج شش هزار سال قبل بر جاى مانده در اورميه نيز خودنمايى مى كند و با كشف كورقانهاى عظيم در خرداد 1379 در اورميه، اهميت اكتشاف اين قبيل محوطه ها بيشتر گشت. مى دانيم در تمدن كورقان ، تركهاى باستان (پروتو تورك) به ايجاد مقابر عظيم سنگى پرداخته و در آن وسايل و اشياء زندگى قرار مى دادند. اين وسايل توانست شيوه ى معشيتى بسيارى از تمدنهاى باستان پروتو تورك نظير ساكاها و كاس ها، مانناها، اورارتوها، اسكيت ها، آس ها، هونها و غيره را نمايان سازد. تپه هاى عظيم باستانى كه باستانشناسان انگليس فقط تعداد آنها را تنها در اورميه دهها عدد برآورد كرده اند از جمله اين كورقانها محسوب مى شود. تعدادى از اين تپه ها كوقان نبوده بلكه لايه هايى از تمدن در آنها كشف شده است. مهمترين اين تپه هاى باستانى در حوزه ى اورميه تپه باستانى «گؤى تپه » در شرق اورميه مى باشد كه در سال 1327 شمسى «براون» انگليسي از دانشگاه منچستر آنرا مورد مطالعه قرار داد و تمدنهاى بسيار قديمى از آن كشف كرد. آثار كشف شده از اين تپه بسيار جالب بود. از مهمترين اين آثار كشف شده صفحه اى دايره اى شكل منقوش به نقش «قيل قميش» از داستانهاى قديم سومريان پروتو تورك مى باشد كه گفتنى هاى بسيار دارد. اين لوح قيل قميش امروزه در موزه تهران قرار دارد. در روى گؤى تپه اورميه يعنى آخرين لايه تمدن، سنگهاى تراشيده اى با نقش حيوان پيدا شد كه قدمتى حدود دو سه هزار سال قبل دارد. در ميان اين نقوش ، نقش دو قوچ و پلنگ نيز ديده مى شود مى دانيم در ميان تركان باستان قوچ مظهر قدرت و نيرو مى باشد. پيدا شدن سمبول سومرى ها يعنى قيل قميش حاكى از آن است كه اين منطقه در اعصار بسيار دور مأمن تمدن باستان و تقريباً ناشناخته آراتا / اره ته مى باشد. امروزه توركولوژها برآنند كه اراتتاها گروهى از سومريان پروتورك هستند كه همراه با سومريان به بين النهرين نرفته و در غرب آذربايجان از جمله اورميه ساكن شدند. براى اولين بار ژ- اوپر موضوع قرابت زبانهاى التصاقى از جمله تركى را با سومرى پيش كشيد. بعد از او فريتز هومثل در دهه ى سده ى 20 ميلادى با برابر نهادن واژه هاى سومرى و تركى و توضيح 350 واژه سومرى به كمك واژه هاى زبان تركى بر ارتباط سومرى و تركى تأكيد كرد و از آن زمان زبان سومرى زبان باستانى تركان شمرده شد. جالب اينكه وجه تسميه كلمه ى «اورميه» كه مورد مناقشه پاره اى قرار گرفته كلمه ايست تركى با منشأيى سومرى. « اور » در زبان سومريان پروتورك (تركان باستان) به معناى شهر و آبادى و محل اسكان مى باشد. اين كلمه در تركستان شرقى تحت تصرف چين در شهر اورومچى و دهها شهر و قلعه ى باستانى نيز به يادگار مانده است. پايتخت سومرى ها نيز «اور» ناميده مى شد. جزء دوم كلمه يعنى « ميه يا ميا » همان ميت ها يا ميتانى هاى مى باشد كه شاخه اى از تركان باستان هوررى مى باشند. هوررى ها چهار هزار سال قبل در آذربايجان و اورميه ساكن بودند و دولت بزرگ اورارتو بعدها از اجتماع طوايف هوررى و ميتانى در آذربايجان و شرق آنا طولى تشكيل شد. شهر اورميه در زمان هوررى ها و اورارتوها از جمله استحكامات مهم آذربايجان شمرده مى شد كه نامش در كتيبه هاى اورارتويى و آشورى به كرّات ديده مى شود. در اين سنگ نوشته ها نام اورميه به شكل اورمئت و اورمياتى rumiate U/ Urmet ديده مى شود. پادشاهان آشور هر از چندگاهى به علت سرسبزى و تاراج ثروت منطقه اورميه و غرب آذربايجان به اين منطقه قشون كشى مى كردند مثلاً سلمنصر سوم شاه آشور( 24 - 859 ق.م) از جنگى سخن رانده كه در ساحل درياچه اورميه انجام داده است. ساحل نشينان كه از پيشروى ارتش خونريز و ويرانگر آشور متوحش شده بودند با قايق هاى الوارى به داخل درياچه مى گريزند و سلمنصر سوم با بحريه اى مركب از قايق هاى الوارى مجهز به بادبانهاى پوستى به تعقيب آنها مى پردازد و آب درياچه را با خون فراريان گلگون مى سازد. در كتيبه هاى اورارتويى به منطقه ى غرب درياچه اورميه « قيلزان‌ » گفته مى شد نه « گيلزان» . اورميه در دوران تاريخى بعد از اورارتوها از جمله حكومت مستقل آذربايجان ( دوران پس از حمله اسكندر تا دوران اشكانيان) از اهميت فروانى برخوردار بوده و به سبب قرار گرفتن در سر راه روم - شيز (تكاب / تخت سليمان) بارها مورد تاخت و تاز قشون روم قرار گرفته و حتى يكبار به آتش كشيده شده بود. شهر اورميه به نوشته اى پاره اى از مورخين و جغرافيا دانان قبل و بعد از اسلام شهر زرتشت قلمداد شده است حتى بسيارى كوه « بزو داغى » در شمالشرق اورميه را زيستگاه زرتشت مى دانند. حتى پاره اى از مردم اورميه معتقدند قبر مادر زرتشت « دوغدو » در اورميه قرار دارد و جاى آنرا نشان مى دهند بنابه اظهارات محققان محل نامبرده قبر «بورلا خاتون » از قهرمانان كتاب عظيم و گرانسنگ دده قورقود مى باشد.

توحید ملک زاده دیلمقانی