۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

تركهاي سومر، بانيان تمدن بشري

به گواه تاريخ، منطقه غرب ايران ، خصوصا آذربايجان ، مهد تمدن بشري بوده است ولي متاسفانه شوينيسم فارس به علت كينه توزي با تاريخ ايران باستان، و ترس از اينكه، برملا شدن حقايق آن، پوچي و دروغ بودن ادعاي آنان مبني بر وجود تمدن پوشالي 2500 ساله آريايي/ پارسي در فلات ايران را ثابت خواهد کرد، لذا از نشر حقايق مربوط به آن شديدأ ممانعت کرده، و با وقاحت تمام تمدن هاي درخشان قبل از هخامنشي را بي اهميت و قبل از تاريخ مي نامند. لازم به ذکر است که در همه جاي دنيا به دوران قبل از اختراع خط توسط سومرها، يعني تقريبا 6000 سال قبل، دوران قبل از تاريخ ميگويند، ولي در ايران شوينيسم فارس 2500 سال را مرز بين دوران قبل و بعد از تاريخ معرفي ميکند تا توجه مردم به سوي تمدن هاي باستاني فلات ايران جلب نشود. اين عمل زشت و غير انساني، خيانت بزرگي است كه قومگرايان فارس به ايرانيان در کل و خصوصا به آذربايجاني ها که وارثين واقعي تمدنهاي قوتتي ها، ايلاميان، سومريان، ماننا ها، مادها، اورارتوها و. . . ميباشند.

آثار و نشانه هاي فراواني از تمدن هاي قديم آذربايجان به صورت صدها تپه تاريخي هزاران ساله در همه جاي آذربايجان پراكنده هستند و به امان خدا رها شده اند. دزدان و قاچاقچيان آثار باستاني، با تشويق اشخاص ضد آذربايجاني داخل حكومت، که خودشان نيز در اين دزديها و فروش اين آثار دست دارند، در آنجا ها بدون هيچ ممانعتي به غارت آثار باستاني آذربايجان مشغول هستند و آنچه هم از غارت دزدان در امان مانده توسط حاکميت شوينيستي فارس به بهانه هاي مختلف تخريب ميشوند و نمونه بارز آن تخريب ارگ عليشاه و محوطه تاريخي مسچد کبود در تبريز ميباشد.

عده زيادي از محققين سرشناس، مثل آرتور كسيت، هنري فيلد و ... آذربايجان را سرزمين ظهور انسان متفكر و مهد جامعه متمدن ميدانند.
سومريان كه امروزه بانيان تمدن بشري شناخته ميشوند اقوامي التصاقي زبان، با زباني خيلي نزديک به ترکي امروزي، بودند كه بعد از مهاجرت از آسياي ميانه و سكونت چند صد ساله در آذربايجان به بين النهرين كوچ كردند و با اطمينان ميتوان سومرها را اجداد آذربايجاني ها و تمدن آنها را شاخه اي از تمدن باستاني آذربايجان به شمار آورد.

چون تمدن سومر رابطه و خويشاوندي تنگاتنگي با تمدن هاي آذربايجان باستان قوتتي، هوري، آراتتا، ماننا، اورارتو، ماد، دارد و خود شاخه اي از تمدن باستاني آذربايجان شمرده ميشود، لذا مطلب را با بحثي كوتاه در مورد تاريخ سومرها ادامه ميدهيم.

سومرها شاخه اي ازاقوام آسياني اورال ـ آلتائيک بودند كه در حدود 6000 سال قبل از ميلاد، همراه با اقوام خويشاوند خود، هوري ها، ايلاميان، و. . . از آسياي ميانه كوچ كرده و دولتهاي مقتدري را در ايران، آناتولي و بين النهرين ايجاد كردند. آثار باقيمانده از اقوام نامبرده نشانگر آن است که، همه آن تمدن ها داراي منشاء مشترک بوده و يك حوزه تمدني مشترك را تشكيل ميدادند و اقوامي كه آن تمدن ها را بنا نهاده بودند، داراي ريشه نژادي، زباني و فرهنگي مشترك بودند.

جغرافياي ارضي سومرها شامل بين النهرين، شمال غرب خليج کنگر ( خ. فارس ) امروزي و غرب خوزستان امروزي بود. البته برخي از تاريخدانان، سومرها، اجداد ترکان را، نه مهاجر، بلکه بوميان اصيل بين النهرين ميشمارند و عقيده دارند که، بعدها در طول اعصار به آذربايجان، آسياي ميانه و. . . پخش شده اند.

سومريان در كتيبه هاي سومري بصورت واضح اشاره ميكنند كه، از كوههاي شمال و شمال شرق ايم كورا، ايم= شمال_شرق، كورا= كوه به بين النهرين آمده بودند. سومرها خودشان خود را " کارا کل" يعني سياه سر ميناميدند، نه سومر.

سومرها در حدود 5500 سال قبل از ميلاد از اقوام هم نژاد و همزبان خود در آذربايجان يعني هوري ها، سابيرها سوبار ها، قوتتي ها، لولوبي ها، آذ ها، جدا شده و به بين النهرين كوچ كرده و در آنجا اولين تمدن مدني بشري را بنا نهادند. سومر ها تمدن هاي شهري ur، Mari، uruk، nippur، kish، را در حدود 4500 سال قبل از ميلاد بنا نهاده بودند. سومرها به عنوان اولين قانونگذاران بشريت بشمار ميروند و از Dungi پادشاه اور و نيسابا و اورو كاجينا شاه لاقاش 2600 سال قبل از ميلاد مجموعات عظيمي از قوانين به جاي مانده كه مربوط به همه مسائل زندگي ارث، خريد و فروش، مجازات مامورين دولتي متهم به رشوه خواري، قوانين حقوقي زنان، ميباشند. بعدها حمورابي شاه سامي بابل دستور داد تا آن قوانين را جمع آوري کرده و بر روي لوحه هاي سنگي بنويسند، كه امروزه تحت نام " قوانين حمورابي" معروف هستند." ( منبع 3 )

تمدن سومري بر پايه سيستم دولت ـ شهري بنا گشته بود، هرچند که پايه اقتصادي آن بيشتر بر کشاورزي استوار بود، تا به صنعت. در هزاره سوم قبل از ميلاد، سرزمين سومر تقريبا داراي 13 شهر بود و هر شهري با دهات زيادي احاطه شده بود. جمعيت شهرهاي سومري تخمينأ بين 10- 50 هزار نفر بود.

اولين دولت سومري که در تاريخ ثبت شده است، توسط etana، حاکم شهر " کيش"، در 3000 سال ق. م. تاسيس شد. لوحه هاي سومري از او به عنوان شاهي که براي مردم ثبات و رفاه به ارمغان آورد، ياد شده است.

حکومت سومر بعدأ به دست حاکمان شهر اوروک "uruk" افتاد. شاهان معروف سلسله اوروک عبارتند از: enmerkar، lugalbunda، gilgamish ، dumuzi، شاهان اين سلسله افرادي مدبر و شجاعي بودند و کارهاي شجاعانه و خارق العاده آنها الهام بخش حماسه سرايي هاي زيادي در بين شعرا و نويسندگان آن دوره سومر شده است، حماسه معروف گيل قاميش نيز مربوط به اين دوران است. اين دوره، يکي ازعصرهاي طلايي ادبيات و شعرنويسي سومر بشمار ميرود." ( منبع 2 )

بعد از سلسله اوروک، به ترتيب حکومت بدست سلسله هاي شاهي شهرهاي " Ur " و "Lagash " افتاد. در حوالي 2350 ق. م. سارگون حاکم سامي شهر Agade Akkad، حاکم بر سومر شد و به همراه آن زبان اككديان در کنار زبان سومري رسميت يافت. سارگون شاه اككد حكومت خود را تا مناطق دور دست در شمال و غرب گسترش داد و بارها برعليه قوتتي ها در آذربايجان و ايلاميان لشكر كشي كرد. بدستور سارگون قوانين و نوشتجات سومري به زبان سامي ترجمه شده و در معبد "ائرئخ" نگه داري شد. بعدها آشور بني پال از اين نوشته ها نسخه برداري كرده و به آشور برد و به اين صورت قوانين و نوشتجات سومريان در بين اقوام مختلف پخش و نگهداري شد.

در لوحه هاي سومري، از افتادن قدرت به دست سامي ها بعنوان اولين فاجعه ياد شده است. در دوره اکدي ها، نارام سين، نوه سارگون ٫به دلايل نامشخصي، به شهر مذهبي سومرها "نيپور" حمله و معبد بزرگ آنجا را غارت کرد. منابع سومري از آن بعنوان دومين فاجعه سومرها نام برده اند.

بعد از جنگهاي متوالي در سال 220 ق. م. قوتتي هاي آذربايجان، شهر اککد، پايتخت آککدها را گرفته و ويران کردند و سلسله اککديان در سومر را برانداختند. قوتتي هاي آذربايجان 91 سال درسومر حکومت کردند ولي چون قوتتي ها در تمدن و شهرنشيني در مقايسه با خويشاوندان سومري خود، در سطح پائيني قرار داشتند، لذا با گرفتن خراج و رشوه از بزرگان سومر، اداره تمام امور سومر را به عهده خود سومرها گذاشتند. هر شهر سومري طبق روال سابق شاه سومري خود را داشتند و رهبر قوتتي ها که در شهر بابل ساکن بود، شاه شاهان سومر شمرده ميشد. بدليل همزباني و خويشاوندي بين قوتتي ها و سومرها، حمله قوتتي ها کمکي بود براي سومرها، تا بتوانند در سايه حاکميت قوتتي ها موفق به ترميم و بازسازي زبان و فرهنگ خود که در طول حاکميت 150 ساله سامي ها مورد تعارض قرار گرفته بود، بشوند.

Gudea حاکم سومري شهر "اور" در همکاري با قوتتي ها، موفق شد دوباره يک سلسله سومري را در اور تاسيس کند، با اينکه از لحاظ سياسي تحت سلطه قوتتي ها بود. او يکي از شاهان معروف سومر ميباشد و مجسمه هاي زيادي از او پيدا شده است. در نهايت، Utu-Hegal، حاکم سومري شهر Umma، موفق شد که به حاکميت قوتتي ها در سومر پايان داده ودر سال 2109 ق. م. دوباره يک سلسه سومري حاکم بر کل سومر را تاسيس کند. اين بار سومرها بر عكس حاكميت قبلي شان جنگهاي طولاني را با ايلام و لولوبي ها داشتند" ( منبع 2 )

Ur-Namma از شاهان بعدي سومر، معروفترين رفورميست تاريخ سومر ميباشد که سومين سلسله شاهي "اور" را بنا نهاد 1950 - 2050 ق. م. او اولين "کتاب قانون" در تاريخ بشريت را وضع کرد و طبق نوشتجات سومري، او شاهي هنرمند، قانونگذار، عدالت خواه بود که به حقه بازي، کلاهبرداري، ظلم ثروتمندان به فقرا و. . در کشور خاتمه داد." ( منبع 3 )

Shulgi فرزند "اور ـ ناما" نيز از شاهان معروف و خوشنام سومر ميباشد. او علاقه وافري به هنر، شعر و موسيقي داشت. او در شهرهاي "نيپور" و "اور" مدارس زيادي را ساخت و اکثر 800 هزار لوحه سومري که تا به حا ل پيدا شده اند، توسط تربيت يافتگان اين مدارس نوشته شده است. شولگي 50 سال حکومت کرد و در دوره او شعرا و نويسندگان در تمجيد از او با هم رقابت ميکردند. در يکي از اشعار از او بعنوان شاهي که "همه لذات زندگي را براي مردم سومر فراهم کرد" ياد شده است.

43 سال بعد از مرگ اين شاه، دربيست و پنجمين سال حکوت نوه او، Ibbi- sin، سومر مورد حمله ايلاميان از شرق و ايلات بيابان نشين سامي" آموريها " از غرب شد. بدليل خيانت ژنرالهاي سومري. "ريم سيم" شاه ايلام، موفق به فتح شهر "اور" شده، شاه سومر را به اسيري گرفته و هيکل خداي سومر "نه نه" را به ايلام برد. ايلاميان 60 سال بر سومر حكومت كردند.

اين واقعه باعث ضعف تدريجي سومرها و قدرت گيري دوباره سامي ها شد، بطوري که چندين دهه بعد، در دعوا بر سر حاکميت بين سومرها و سامي ها، حمورابي، حاکم آموري بابل، با شکست دادن Rin-Sin، رقيب سومري خود، حکومت بين النهرين را بدست گرفت. سال به حکومت رسيدن حمورابي، 1750 ق. م. پايان دوره باستاني سومر و شروع دوره اي که به " تمدن بابل" معروف است، ميباشد. عده اي از سومرها که نميخواستند زير حاکميت سامي ها زندگي کنند، بتدريج به آذربايجان و آسياي ميانه برگشتند و آنهايي هم كه باقي ماندند به مرور زمان در بين سامي ها حل شدند، ولي فرهنگ و مدنيت سومرها در طول قرنها پايه اصلي تمدن بابل بود. فرهنگ، خط و زبان سومري تا قرنها بر بابل حاکم بود و اکثر کتيبه هاي شاهان بابل تا قرنها به خط و زبان سومري نوشته ميشد." ( منبع 2 ). در زبان عربي صدها کلمه با منشاء ترکي وجود دارد که مستقيمأ از زبان سومري داخل زبانهاي سامي قديم، و از آنها نيز به زبان عربي امروزي رسيده است، مثلا کلمه"يتيم"، "متين" و ...، کلمه "مته، ماتان"، درترکي قديم به معني محکم ميباشد. تمدن بابل ادامه تمدن سومر بود.

زندگي اجتماعي، سياسي، مذهبي و اقتصادي سومرها با قوانين و مقررات پيچيده اي بر اساس عدالت و قانون تنظيم شده بود. طبق ميتولوژي سومرها، جهان هستي تحت کنترل دقيق يک دسته خدايان، که جسما شبيه انسانها ولي داراي قدرت مافوق طبيعي بودند، اداره ميشد. بزرگترين خداي سومر "dingir" بود، که در زبان ترکي امروزي tengri و تانگري تلفظ ميشود. از ديگر خدايان مهم سومرها، An خداي آسمان، " Nanna "، نه نه، مادر به ترکي خداي زمين، In-anna، اين آنا، خداي عشق و محبت بودند. بعدها سامي ها، بابلي ها و آشوري ها، In-anna خداي سومري را تحت نام ايشتر، ايستر" Ishtar " کلمه اي ترکي، به معني دوست دارنده، عشق و محبت، عبادت ميکردند.

در داستان حماسي گيل گمش يک كلمه تركي ميباشد و فرم اصلي کلمه "بيل گميش" ميباشد، كه قديميترين داستان حماسي شناخته شده بشري ميباشد، ارتباط و علاقه خيلي نزديك سومرها با آذربايجان، خزر و آسياي ميانه كاملا مشهود هستַ قهرمان داستان قيل گميش شاه و خداي شهر اوروک در سومر، براي پيدا كردن راز ابدي زيستن در سفري دراز و پر خطر، به پيش "اوتنا بيشديم" كه در وسط درياي خزر زندگي ميكند ميرود. او از آذربايجان رد شده و در داستان خيلي از مكان هاي جغرافيايي آذربايجان، مثلا كوه ميشو شمال مرند، درياچه اورمي، نام برده شده است و اينكه رمز جاودانه زيستن در وسط خزر بود و نه در خليج كنگر كه بغل دست سومرها بود همه نشان دهنده علايق ناگسستني آنها به آذربايجان وحوالي درياي خزر، كه منشأ شان از آنجا بود، ميباشد. سومرها با گذشت قرنها وطن اصلي خود آسياي ميانه و آذربايجان را هيچوقت فراموش نكرده بودند و حتي در تدفين مردگانشان آنها را به پهلو و رو به شمال شرق قرار ميدادند. به عقيده بعضي از تاريخ دانان، بعد از دومين باري که سومر ها حاكميت را در بين النهرين به سامي ها باختند، يعني در سال 1750 قبل از ميلاد، عده اي کثير از آنها به آذربايجان ، قفقاز و آسياي ميانه برگشتند. سومرها يي که به آذربايجان برگشتند در بين اقوام همزبان و هم نژاد خود در آنجا قوتتي ها، ساوير ها و. . . حل شدند و در تکامل بعدي تمدن آذربايجان سهيم شدند. مثلا حماسه قيل گميش سومري، هنوز هم با كمي تغيير، که نتيجه گذشت چند هزار ساله ميباشد، در حماسه كوراوغلي در بين ملل ترك، خصوصا آذربايجان، زنده هست" ( منبع 3 )

اولين باستانشناساني که لوحه هاي سومري را در قرن اخير ترجمه کردند، تاريخدانان يهودي بودند. آنها طبق رسم مرسومشان در تاريخنويسي رعايت بيطرفي را نکرده و با دروغگويي سعي کردند که سومرها را سامي و يهودي معرفي کنند. يهوديان، که اکثر مراکز تاريخشناسي دنيا را قبضه کرده اند، هميشه سعي ميکنند که تاريخ تمدن هاي مختلف خاورميانه و آسياي ميانه را طوري جعل کنند که حقايق و حوادث تاريخي افسانه هاي تورات را تائيد بکنند.

بعدها دانشمتدان و زبان شناسان بيطرف با ترجمه و بازخوني الواح سومري، ادعاي دروغين يهوديان را افشا کرده و ثابت نمودند که، زبان سومري هيچ ارتباطي با زبانهاي سامي و هندواروپايي نداشته و فقط با زبان ترکي خويشاوندي دارد، و لذا زبان سومري را "پروتوترک"، يعني پيش ترکي ناميدند. البته تاريخنويسان يهودي دست از دغل بازيهاي خود برنداشتند و با تئوريهاي ديگري به ميان آمدند، از آن جمله: اينکه سومريان بانيان تمدن بشري نيستند بلکه اقوام سامي بنيان تمدن را گذاشته اند؟ و يا اينکه سومرها وارثي در دنياي امروزي ندارند و آنها کلا از بين رفته اند؟ و ...

يکي از اين تاريخدانان مشهور يهودي، که سومرشناس معروفي ميباشد، ساموئل نواح کرامر samuel noah kramer در کتابهاي مختلفش راجع به سومر ها عقايد ضد و نقيضي را ارائه داده است، کرامر در اثري که در سال 1956 در آمريکا چاپ شده " From the tablets of sumer" در بخش 22 نظريه اي خنده داري را ارائه ميدهد که عمق غرض و موضع طرفدارانه ايشان را نشان ميدهد، او در اينجا مينويسد که، تمدن سومر را يک قوم سامي يهودي؟ با کمک قوم پارس که 6 هزار سال قبل از ميلاد از منطقه فارس کنوني به بين النهرين آمده بودند، پايه گذاري کردند و سومرهاي وحشي در حدود 5 هزار سال ق. م. از آذربايجان کنوني به آنجا حمله کرده و تمدن آنها را مصادره کردند. البته اين تاريخشناس مشهور در همان بخش كتابش ياد آوري کرده است که، ايشان هنوز هيچ مدرکي براي اثبات تئوري خود پيدا نکرده است " ( منبع 1 ). لازم به ياد آوري است که همين يهودياني از قماش کرامر، همچون گيريشمن و. . .، و تاريخ کلأ جعلي فارسها را نوشته اند، زمان ورود آريائي ها به فلات ايران را 8 صد سال ق. م. نوشته اند، و هيچ مدرک تاريخي آشوري، بابلي، ايلامي و. . به تاريخي ديرينتر از 600 ق. م. اشاره نکرده است. لذا نظريه کرامر در مورد سومر واقعأ افتضاح و پررويي بيش از حد بود و لذا ما در نوشته هاي بعدي اين سومر شناس ميبينيم که مجبور به اعتراف شده و نوشتجات قبلي اش را نقض ميکند؛ مثلا در کتاب " Inanna ، Queen of Heaven and earth" 1983، صفحه 130، بطور واضح مينويسد که زبان سومرها فرم قديمي زبان ترکي بود و تصديق ميکند که سومرها پايه گذار تمدن بشري هستند." ( منبع 2 )

مهمترين جشن هاي رايج در ايران امروزي نوروز، مهرگان ، شب يلدا و ַַַ نيز يادگارهاي هستند از سومر ها، به عقيده دانشمندان و تاريخ دانان براي مثال محقق مشهور امريكايي Charles Berlitz در كتاب"مثلث اژدها" و C. F Jean در كتاب"ReligionsumerianeLa" ، و پروفسور S. N. Kramer در كتاب"Mesopotamien، new" اين جشن ها اصلا از زمان قبل از مهاجرت سومريان از آسياي ميانه در بين آنان و اقوام خويشاوندشان در آنجا رايج بود و با مهاجرت آن اقوام به قفقاز، آنادولي، آذربايجان ، غرب ايران و بين النهرين اين رسم و رسوم را همراه خود بدانجا ها نيز بردند و بازماندگان آنان در آسياي ميانه تركان بعدي نيز از شمال چين تا شرق درياي خزر هميشه اين مراسم را بجا آورده اندַ اين جشن ها براي اولين بار در اواسط دوران امپراتوري سلجوقيان بزرگ شروع به رايج شدن در بين اقوام تاجيك، تاتفارس و كرد، كرد. متاسفانه اين جشن ها نيز از كينه توزي و تحريفات شوينيسم فارس در امان نمانده و پان فارس هايي كه از راه فرهنگ دزدي مشغول هويت سازي براي قوم موهوم آريا هستند اين جشن ها را نيز بي شرمانه بدون هيچ مدركي با استناد به افسانه هاي شاهنامه به خود منسوب كرده و پيام عشق و صلحي را که اين عيد ها پيام آور آن هستند را، به نفرت و نژادپرستي آريايي شان آلوده کرده اند.

امروزه هم اگر منصفانه نگاه کنيم، ميبينيم که جشنهاي باستاني مثل تموز بايرامي = نوروز، چيله گجه سي = شب يلدا، چارشنبه بايرامي = چهارشنبه سوري و. . . در داخل جغرافياي آذربايجان و مردم ترک آنجا؛ پررنگتر، متنوع تر و با شکوه تر از هر جاي ديگر، جشن گرفته ميشود و اين نشاندهنده رابطه کهن و عميق ترکان با تمدني است که اجداد سومري آنها پايه گذاري کرده بودند.

سومرها به عنوان بانيان تمدن بشري، خدمات زيادي را به بشريت کرده اند. از جمله كارهاي مهمي كه سومريان براي بشريت كرده اند:

آفريدن قانون و اولين بانيان حقوق بشر، اداره جامعه بر اساس قانون، اختراع چرخ، پايه و اساس علوم و صنايع مختلف را گذاشتند كه بعدا توسط ديگران تكامل پيدا كرد، پايه و اساس شيمي، رياضيات، داروشناسي و ...

تقسيم هر شبانه روز به 24 ساعت و هر ساعت به 60 دقيقه و هر دقيقه به 60 ثانيه، كشف و به كار گرفتن انواع فلزات، اشعار و داستانهاي سومر که از لوحه هاي سومري بازخواني شده، نشان ميدهد که پايه ادبيات را نيز آنها گذاشتند.

اختراع خط اول هيروگليف و بعدا خط ميخي از كارهاي ديگر سومريان هست، داريوش هخامنشي 3500 سال بعد، با استفاده از همان خط ميخي اختراعي سومرها كتيبه هاي خود را به سه زبان ايلامي، اكدي و پارسي نويساند.

هنر پيکر تراشي، معماري را بنيان گذاشتند و هنر ساختن مهرهاي استوانه اي را آفريدند، که با هنرمندي بي نظير با اشکالي خيلي ظريف حکاکي شده بودند و بعد از كشيدن آن بر روي لوحه گلي، اشکال آن در کليت ديده ميشد، اين هنر بعدها در بين مصري ها و يوناني ها نيز پخش شد.

سومر ها براي اولين بار در تاريخ، براي اداره کشور مجلس شورايي ايجاد کردند، که از دو تالار، تشکيل شده بود، يکي محل ريش سفيدان و ديگري محل جوانان بود. ايجاد سيستم قضايي پيشرفته که براي اولين بار مجرمين بر اساس قانون دادگاهي ميشدند. در هر جلسه دادگاه در سومر، 4 قاضي همزمان شرکت ميکردند.

در ساحه فلسفه و مذهب نيز سومرها خدمات زيادي را به بشريت کردند. طرز آفرينش انسان، عقيده به دنياي زيرين، قيامت، طوفان نوح، جدايي روح از جسم و انتقال آن به دنياي زيرين به هنگام مرگ، عقيده به خير و شر، روشنايي و تاريکي و. . .، همه تفکرات فيلسوفان سومري بود که بعدها در بين اقوام سامي پخش شده و الهام بخش کتب مذهبي يهوديان، مسيحيان و مسلمين شده است.

حضرت ابراهيم ساکن سومر بود، که در سال 2050 ق.م. از آنجا کوچ کرد، يعني زماني که سومرها بعد از بدست گرفتن دوباره حاکميت سومر، به سامي ها خيلي فشار ميآوردند.

پروفسور woolley كه از طرف دانشگاه پئنسيلوئييا و موزه بريتانيا بعنوان رئيس هيت كاوشگري در شهر اور بدانجا فرستاده شده بود بعد از سالها تحقيق مينويسد"خلق سومر در بين النهرين 2500 سال قبل از مصريان تمدن بشري را بنا نهادند" وي فرضيه قديمي بودن تمدن مصر را با مدارك قطعي طرد كرده و مي نويسد" سومريان در 3500 سال قبل از ميلاد مراحل پيشرفته تمدن را پشت سر گذاشته بودند و به مصر، آسياي صغير، يونان، آشور و غيره راه تمدن را نشان داده بودندַ

لئو پووانت از سومر شناسان معروف مينويسد: از 3000 سال ق م تمدن درخشان شهرهاي سومري سامي ها را از شبه جزيره عربستان به خود جذب كرد و آنها بتدريج بخش عمده اي از جمعيت سومر را تشكيل دادند و از 2350 ق م توانستند حاكميت سومر را به مدت 150 سال بدست بگيرند. اكدها وقتي كه سومرها در 2109 ق م دوباره حاكميت را به دست گرفتند شديدا با سامي ها بدرفتاري كرده و در نتيجه عده اي از آنها مجبور به مهاجرت به فلسطين و مصر شدند و تمدن سومر را با خود بدانجا ها بردند و بعدها تمدن مصر ، فنيقيه و تمدن يهوديان را بنا نهادند. يك عده اي نيز در كنار موصل، نينوا، ساكن شده و بعدها دولت آشور را ايجاد كردند. دو قبيله etrusk و سيكول نيز به طرف غرب كوچ كرده و در يونان، كرت، جنوب ايتاليا ساكن شده و تمدنهاي اوليه آن سرزمين ها را به وجود آوردند.

رنه گروسه فرانسوي معتقد هست كه سومريان بدون شك تمدن خود را از مردم آذربايجان كسب كرده اند.

هروزني "B. Hrozny" دانشمند چك، كسي كه براي اولين بار موفق به قرائت و ترجمه لوحه هاي هيتي شد؛ آذربايجان را اقامتگاه ثانوي سومري ها ميداند ( جامعه بزرگ شرق، صفحه 161 )

ساموئل نوح كريمر سومر شناس معروف كه خيلي از لوحه هاي سومري را ترجمه كرده در كتاب "الواح سومري" صفحه 258 تاييد مي كند كه سومرها از آسياي ميانه و از طريق قفقاز به آذربايجان آمده، و بعد از سكونتي دراز مدت در آنجا، به بين النهرين مهاجرت کرده و در آنجا ساكن شدند. وي ادامه ميدهد: سومر ها در ايجاد تمدن آراتتا در آذربايجان و تمدن هاي باستاني درغرب ايران نقش بزرگي داشتند. آراتتا، 5000 ق م در آذربايجان زندگي ميكردند و بعدها از آنجا به بين النهرين کوچ کردند.

چارلز بارني عالم تاريخ شناس انگليسي بعد از تحقيق روي آثار پيدا شده از گورتپه و حسنلو در آذربايجان به اين نتيجه رسيده كه صنعت فلزكاري اولين بار در آذربايجان شكل گرفته است. ( مجله ميراث فرهنگي، سال3، شماره 5، ص 53 )

باستان شناسان دامنه هاي جنوبي قفقاز را گهواره صنعت فلزكاري دانسته و تاييد ميكنند كه مواد اصلي در ساخت مفرع يعني مس و قلع در گنجه استخراج ميشده و معادن قلع 7000 ساله اين منطقه يادگار آن دوران هست.

ساموئل هوك در كتاب "تاريخ اوسانه در خاورميانه" ريشه نژادي سومريان را با ساكنين قديم آذربايجان قوتتي ها، لولوبي ها، سابير ها، گيلانكاسپي ها و غرب ايران کاسسي ها، ايلاميان يكي ميداندַ

هنري فيلد در كتاب "مردم شناسي ايران ، صفحه 175" سكونت سومر ها در آذربايجان و جنوب خزر را ثابت ميكند.

پروفسور ذهتابي ( تاريخ قديم تركان ايران ، جلد 1 ) و محمد تقي سياه پوش ( پيدايش تمدن در آذربايجان ) نيز با تحقيقات خيلي ارزنده ثابت ميكنند كه خاستگاه سومريان آذربايجان بوده است.

فريتز هومئل "Hommel، Fritz"در ترجمه لوحه هاي سومري، بيش از 300 كلمه تركي پيدا كرد، كلماتي كه اكثرا به همان شكل قديمي اش در تركي امروزي هنوز هم به كار برده ميشود، و لذا هومئل با استناد به كشفيات علمي خود از كتيبه ها و لوحه هاي سومري، زبان سومري را به عنوان ريشه زبان تركي و "پروتو ترك" معرفي كرد.

"دل هايمزِ ، Dell Hyme" پژوهشگر و زبانشناس وابسته به دانشگاه شيکاگو در بخش انسان شناسي در رابطه با ارتباط رياضي بين زبانها تحقيقي انجام داده و 200 لغت انگليسي را در دو زبان "سومري و ترکي " مقايسه کرده است. او در پژوهش چاپ شده‌اش رابطه مشترک اين دو زبان را با مشابهت هاي لغوي موجود اثبات کرده‌است. به اين صورت که بعد از 2000 سال گسست از يک زبان مرده ريشه لغات در زبان ترکي امروزي زنده است و مورد تکلم واقع ميشود. اين همه حقايق و شواهد براي آن ذکر ميشود که نظريه هاي رايج در ايران در مورد زبان کنوني ملت آذربايجان مورد بررسي مجدد قرار گيرد. چرا که عدم امکان دسترسي به اطلاعات و نيز اعمال منافع سياسي سبب شده اند که يک موضوع مهم علمي در مورد خاستگاه زبان کنوني مردم آذربايجان مخدوش شود و دانش صحيحي به مردم داده نشود.

در کتيبه اي آشوري از سال 716 ق. م. اسم قديمي کوه "سهند" که در بين اهالي ماد ـ ماننا استفاده مي شد، کوه " او آ اوش" و منطقه کوهستاني نزديک آن " او ايش ديش" آمده است. اين دليلي ديگر بر همزباني سومرها و قوتتي ـ لولوبي ها ميباشد. در زبان سومري "o، u، او" به معني عدد 10 ميباشد که در ترکي امروزي همان کلمه بصورت"اون، on" استفاده ميشود. "ايش، ائش" در زبان سومري به معني عدد3 که امروزه نيز در ترکي به صورت" اوش" استعمال ميشود. "ديش" در زبان سومري به معني "دندانه" و در ترکي امروزي به معني"دندانه؛ دندان" هنوز هم استعمال ميشود. لذا معني" او ايش ديش" ذکر شده در کتيبه آشوري به معني" سيزده دندانه" ميباشد و امروزه بدان محل "بش بارماخ" ميگويند. ( تاريخ ديرين ترکان ايران، ص 874، پروفسور زهتابي )

در لوحه اي سومري از 2100 ق. م.، شاعره اي سومري، به نام " بيدا"، «به معني يگانه در زبان ترکي باستان"، در شعري که بخاطر فراق از پسرش که در "همدان" زندگي مي کرد، سروده است؛ به کلمات و اسامي " کؤر"، " آراز"، " همدان"؛ " ساز"، "تار"، "غم"، "ايل"، " آي"" آد" به همان صورت که امروزه در ترکي آذري رايج است، در آن شعر بکار برده است. پروفسور تاريف آذرتورک، چارلز بارني، كوردون چايلد، هنري فرانكفرت و م. تقي سياهپوش ( پيدايش تمدن در آذربايجان ) معتقد هستند، كه سومرها موقع آمدن به بين النهرين كاملا به علم فلزكاري مجهز بودند و فلزات همراه آنان نه فقط شامل طلا و مس بود، بلكه شامل مفرع حقيقي نيز بود، اجداد آنان جايي ديگر، ( كه قطعا آذربايجان بود، چونكه آنجا نخستين پايگاه فلزكاري و گهواره اين صنعت شناخته شده است )، ياد گرفته بودند كه مس و قلع را ذوب كنند و مفرع بدست آورند، چون در سومر چيزي جز گل وجود نداشت. سومريان در طول حکومتشان در سومر ارتباط تنگاتنگي با همنژاد هاي خود در آذربايجان داشته و سنگهاي زينتي و مواد لازم براي صنعت فلزکاريشان را از اذربايجان تهيه ميکردند، در حماسه گيل قميش، در يکي از جنگها، گيل قميش با کمک دوست و همرزمش "enkidu" به جنگ "Huwawa" حاکم در کوهاي شمال، يعني آذربايجان، ميروند، تا با شکست دادن او که مانع رسيدن چوب جنگلي و سنگ هاي گرانقيمت به سومر ميشد، بجنگند.

با مطالعه سير تکامل خط ميخي سومري، و با توجه به اين حقيقت تاريخي که، سومرها قبل از مهاجرت به بين النهرين، قرنها در آذربايجان زندگي کردند، ميتوان با قاطعيت گفت که تمدن سومري ادامه و شکل تکامل يافته تمدن قوبوستان آذربايجان بود. از تمدن قوبوستان، که قديمي ترين تمدن شناخته شده تاريخ بشريت ميباشد هزاران نوشته تصويري باقي مانده و سومرها بعدها اين خط تصويري را به خط ميخي تکامل دادند. پروسه اختراع خط هزاران سال طول کشيده است و سومرها يکدفعه آنرا اخترا نکردند.

وابستگي و خويشاوندي زباني و فرهنگي بين مردم كنوني آذربايجان و سومرها خيلي قوي بوده و مورد تاييد اكثر تاريخدانان ميباشد و خيلي ها مثل" ف. هومئل" زبان سومري را پروتوترك مينامند. من فقط بطور خيلي مختصر به بخش كوچكي از اينها اشاره كردم، و در خاتمه مطلبي را راجع به يك نمونه از صدها مشترکات فرهنگي بين سومريان و تركان، اشاره كرده و مطلب را تمام ميكنم، آن هم صنعت موسيقي ميباشد اوزان ها و عاشيق ها در فرهنگ تركي جايگاه بخصوصي دارند و در كل تاريخ هزاران ساله تركان اوزان ها هميشه حضور فعالي در بين اقوام ترک داشته اند. فرهنگ، تاريخ، داستانها و حماسه هاي تركان را، اين نوازندگان خلقي، سينه به سينه با صداي دلنواز سازشان زنده نگه داشته اند. قديمترين ساز تركي كه تا حال پيدا شده در تركستان شرقي و منطقه اورومچي پيدا شده كه قدمتش به 400 سال قبل از ميلاد ميرسد، ولي قديمترين پيكره يك اوزان با سازش در دست مربوط به سومرها و در بين النهرين پيدا شده است و مربوط به 2400 ق م ميباشد، چيزي كه در نگاه اول، توجه بيننده را به خود جلب ميكند، اين هست كه كلاه، كمربند وشكل ساز، و مهمتر از آن طرز گرفتن ساز ايستاده و ساز را به سينه ميفشارد عينا شبيه اوزان هاي امروزي آذربايجان و جهان ترك هست. موسيقي اوزاني كه شاخص ترين و قديمي ترين هنر موسيقي آذربايجان و ساير ملل ترك تبار است، در هزاره هاي قبل از ميلاد در بين سومري ها و ايلامي ها رايج بود و نشانه هاي بعدي آن در هزاره اول قبل از ميلاد در بين ماننا ها، كانقا ها و بعد ها در بين اشكانيان ديده ميشود. خاستگاه اصلي و اوليه موسيقي اوزاني حوزه درياي خزر بوده و هنوز هم در آن حوزه رايج مي باشد. كتيبه هاي زيادي از سومر و ايلام به موسيقي اوزاني اشاره ميكنند، مثلا: در سال 2250 ق م "كوتيك ايشوسپناك" پادشاه عيلام به اوزان ها حقوق ميداد تا شب و روز در جلوي معبد خداي ايشوسپناك بنوازند ( دنياي گم شده عيلام صفحه 68 ).

در سال 2150 ق م ، زمانيكه قوتتي هاي آذربايجان در بابل حكومت ميكردند" گوده" شاه سومري "لاقاش"، كه زير دست آنها بود، به سرپرست اوزان هاي شهر دستور ميدهد كه پرستشگاه اينانا نه نه، الهه سومري را با نواختن ساز پر از نواي شادي كنند ( تاريخ پيشرفت علمي و فرهنگي بشر، جلد 1، صفحه 558 ). آلات موسيقي زيادي، همچون کمانچه، ني، دهل، چنگ، قووال از سومرها پيدا شده است.

پس ميبينيم كه علاوه بر زبان، موسيقي سومري نيز در بين تركان امروزي زنده هست. با توجه و تكيه بر آثار باقي مانده از سومر و تحقيقات وسيع سومر شناسان بطور قطعي ثابت ميشود كه سومر ها شاخه اي از تركان باستاني بودند كه درحوالي 5500 سال ق م همراه با ديگر اقوام باستاني ترك، هوري ها، قوتتي ها، سابير ها، لولوبي ها، كاسسي ها و ... از آسياي ميانه به آذربايجان كوچ كردند و سومر ها بعد از زندگي طولاني و تشكيل دولت در آذربايجان به بين النهرين كوچ كرده و با علم و دانشي كه از آذربايجان به همراه داشتند توانستند اولين تمدن بشري را بنا كرده و بزرگترين خدمات را به بشريت انجام دهند.

تركان دنيا ، به خصوص تركان آذربايجان ، به عنوان وارثين حقيقي سومرها به آنان افتخار كرده و همچون فرزندان راستين آنها در راه صلح و خدمت به بشريت هيچ وقت كوتاهي نكرده اند. همچون اجداد سومريشان، آذر بايجاني ها نيز هميشه مقدم مهمانان و تازه واردين به سرزمينشان را گرامي داشته اند، هرچند که بعضي از آنها همچون ارمني ها و آشوري ها در اين اواخر، نمک را خورده و نمکدان را شکسته اند.

1- 1956، From the tablets of sumer، samuel noah kramer
2- 1983 Inanna ، Diane Wolstein، Queen of Heaven and earth" ـ، samuel noah kramer، ص 130

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

نماينده مجلس: اصل 15 قانون اساسي در برنامه پنجم بايد مورد توجه جدي قرار بگيرد

رييس مجمع نمايندگان آذربايجان شرقي در مجلس شوراي اسلامي گفت: اصل 15 قانون اساسي در برنامه پنجم توسعه کشور بايد مورد توجه جدي قرار بگيرد.

"غلامحسين مسعودي ريحان" روز شنبه در گفت وگو با خبرنگار ايرنا، افزود: با توجه به اينکه اصل 15 قانون اساسي آموزش زبانهاي‏ محلي‏ و قومي‏ را در مدارس آزاد دانسته، پيشنهادي را به کميسيون آموزش مجلس ارايه و خواستار توجه جدي به اين اصل در تصويب لايحه برنامه پنجم شديم.
وي با بيان اينکه اکثريت کساني که به زبان هاي محلي در سرزمين ايران صبحت مي کنند، توانايي خواندن و نوشتن زبان مادري خود را ندارند، تصريح کرد: اين امر ناپسند باعث مي شود که جوانان به دليل عدم آشنايي با فرهنگ محلي خود، به فرهنگ هاي بيگانه روي آورده و فرهنگ غني مناطق خود را فراموش کنند.
مسعودي ريحان، با اشاره به توصيه مقام معظم رهبري مبني بر مقابله با تهاجم فرهنگي بيگانگان، گفت: بدون ترديد توجه دادن جوانان مناطق مختلف کشور به فرهنگ و زبان بومي خود يکي از راه هاي مقابله با فرهنگ کشورهاي بيگانه است که اين راه بايد از طريق آموزش زبان محلي در مدارس آغاز شود.
وي افزود: اجراي اصل مسکوت مانده 15 قانون اساسي باعث مي شود جوانان مجذوب فرهنگ غرب نشده و بتوانند با اسطوره هاي علمي و فرهنگي خودشان آشنايي بيشتري پيدا کنند.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

نجابت و بافرهنگی تا به کی؟

بعد از بازی تراختور و مس کرمان که همراه با شعارهای اهانت آمیز به آذربایجانیها بوده است، مدير روابط عمومي باشگاه تراكتورسازي در واكنش به اهانت هوادران مس كرمان به مردم آذربايجان گفت: شايد بعضي ها چشم ديدن هوادران بافرهنگ و باشعور آذربايجان را ندارند و مي خواهند با تحريك آنها جو خوب و سالم ورزشگاه يادگار امام (سهند) را بمانند ورزشگاههاي خود زشت و به دور از ادب نمايند. در برابر چنين اعمال زشتي چه مي توانيم بكنيم فقط اين را مي گوييم كه مردم آذربايجان مردمي نجيب و شكيباهستند.

اما آقای مهدی شیرازی باید به این نکته هم دقت داشته باشند که نجابت و صبر آذربایحانیهای آذربایجانیها هم حدی دارد. آری ما بار دیگر در ورزشگاه سهند به مانند یک تماشاگر حرفه ای عمل خواهیم کرد، اما بعد از بازی لازم است که اعتزاض مسالمت آمیز در باره اهانت تماشاگران کرمانی به ملت ترک آذربایحان در بیرون از ورزشگاه برگزار گردد.

اؤیرنجی

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

تقاضایی زنانه از هواداران تیم تراختورسازی


سودابه اردوان:
توضيح : در تمامي دنيا در سياهترين سالها نيز افكار روشن، جسورانه و ترقيخواهانه وجود داشته است. آنچه بشر را در  عقب ماندگي نگهداشته، اين واقعيت تلخ بوده است كه نيروي مردمي در مواقع زيادي نه به دنبال افكار روشن بلكه در هيبت ارتش و پشت جبهه سياهي به حركت درآمده است. از اين جهت آذربايجان موقعيت قابل افتخاري داشته است كه مردم عادي نيز در كنار ميرزا علي اكبر صابر، ميرزا جليل محمد قلي زاده، ميزا فتحعلي آخونداوف، ازئير حاجي بيگلي، حيدرخان عمواوغلو، علي موسيو، شيخ خياباني و سيد جعفر پيشه وري ايستاده است. در دوران متأخرتر، اقبال جوانان از نسل صمد بهرنگي مرضيه احمدي اسكويي، پيوستن مردم به جنبش ضدولايت فقيه در اولين ماههاي بعداز انقلاب 1357، شركت همزمان همه نسلهاي آذربايجان در قورولتاي هاي سالانه ملي در قلعه بابك و همين چند روز پيش ابتكار تاريخي حركت مردمي براي نجات درياچه اوروميه از نابودي قابل ذكر است. اينك تنها چند هفته بعداز تقاضاي صميمانه روشنفكر آذربايجاني خانم  سودابه اردوان از تراختورچيهاي آذربايجان، شاهد ابتكار تاريخي جوانان آذربايجان براي نمايش درايت و رشد روحيه تساوي طلبانه و بينش دموكراتيك، هستيم. (پايان توضيح)
اولین اقدام درست این است که عدالت جویان و قهرمانان به استادیوم ها بیایند و یک تصمیم جدی و جمعی بگیرند و در مسابقه بعدی همسران، مادران، خواهران و دختران خود را برای تماشا و لذت بردن از مسابقه فوتبال همراهی کنند. پنجاه هزار نفر با یک تصمیم بزرگ به بالای صدهزار نفر خواهد رسید...
من به عنوان یک زن آذربایجانی اخبار مربوط به آذربایجان را دنبال می کنم. طرفداران تیم تراختورسازی موجودیت خود را به عنوان تماشاگرانی استثنائی در عرض چند سال اخیر به دنیا نشان داده اند. بسیاری تحت تأثیر این نیرو و همبستگی قرار گرفته اند، آنها را ستوده اند و یا در حسرت نداشتن چنین تماشاگرانی به آنها رشک برده اند.
من که خود در تبریز متولد و بزرگ شده ام و جریمه ترکی حرف زدنم را در کلاس اول دبستان پرداخت کرده ام بخوبی میدانم که این همبستگی ریشه ای عمیق در تحمل ستمی تاریخی و مشترک در عرض سالیان دراز دارد. از طرف دیگر تاریخ پر افتخار آذربایجان سرشار از قهرمانی ها و مبارزه با بی عدالتی ها را با عشق به فرهنگ غنی و زبان مشترک در هم آمیخته و روحیه خاصی را به مردم آذربایجان بخشیده است. در مقابل، جامعه خفقان زده ما چه در رژیم پهلوی و چه در دوران سیاه جمهوری اسلامی سعی کرده است هر کنش مترقی انسانی را در نطفه خفه کند. اما هر بار در مقاطع خاص تاریخی این شور و اشتیاق به آزادی و رهایی به بیرون فوران کرده و جنبش های مردمی و آزادیخواهانه ای را بوجود آورده است.
همه میدانند که احساسات انسانها ریشه در زندگی واقعی شان دارد از آنچه ظلم و بی عدالتی است به فغان می آیند شعر می گویند ترانه می سرایند، فریاد می کشند و انقلاب می کنند. مردم حقوق پایمال شده شان را می خواهند.
طرفداران تیم تراختورسازی با انرژی بی پایان خود در جامعه ای خفقان زده و مستبد پیام خود را، هویت لگد مال شده خود را فریاد می زنند. باید گفت اگر آنها فقط در رابطه با تشویق تیم محبوبشان شان چنان شور و انرژی را به نمایش می گذارند خوشا به حال آن روزی که نوبت گرفتن حقوق حقه پایمال شده شان فرا برسد.
آذربایجانی ها با زبان بی زبانی جمهوری جهل و جنایت را مورد خطاب قرار داده اند،اعتراض می کنند و وجود مستقل خود را و هویت پایمال شده شان را گوشتزد می شوند. هر چند این حمله نیست این فقط غرشی از یک شیر نشسته است. این ها فقط تمرینی است از جمعیت صد هزار نفری برای یک حرکت چند میلیونی آنهم نه برای فوتبال بلکه برای حقوق انسانی از دست رفته شان و برای دادخواهی هزاران انسان فرهیخته که بدست جنایتکاران جمهوری اسلامی در عرض این سال ها کشته و یا شکنجه شده اند و مهمتر از همه تصفیه حساب با دشمنان مردم.
اما قبل از آنکه به این آرزوی بزرگ دست یابیم، قدم های بیشماری است که باید برداشته شود. دیدن این همه شور و انرژی و عدالت جویی در میدان فوتبال برای من سوالی پیش می آورد: چرا دراین شور و هیجان عدالت خواهانه با همسران، مادران، خواهران و دختران خود شریک نمی شوید؟ مطمئنأ آنها هم به اندازه شما فوتبال می فهمند و از آن لذت می برند. اصلأ وقتی تب فوتبال، هیجان و شادی اش فقط مردانه می شود احساس ناراحتی نمی کنید؟ این نظم تبعیض آمیز را چه کسی بر علیه زنان بنا نهاده؟ لحظه ای خود را بجای آنان بگذارید یک دقیقه تحملش نمی کنید این همان حقوق نابرابر است.
در کشوری که من زندگی می کنم یعنی سوئد زنان تیم فوتبال خود را دارند هم مسابقه می دهند هم در شادی ها و غم هایش و هم در بحث هایش شریک هستند.این روال آنچنان جا افتاده است که کسی حتی نگاه کج به دیگری نمی کند.
جمع شدن صد هزار نفر برای تشویق تیم فوتبال با تمامی مختصاتش اما همه از جنس مرد ناهنجاری آشکار آن جامعه را به اثبات می رساند؟ در جامعه ما با استفاده از قوانین مرد سالارانه زنان را حذف کرده اند با توجیهات مذهبی، اخلاقی و یا سنتی. این حذف در ساده ترین فعالیت اجتماعی مثلا در ورزش که لازمه سلامتی روحی و جسمی انسان ها است بوضوح خود را نشان می دهد. زنان را با خشونت تمام به کنج خانه ها می رانند، از فعالیت اجتماعی منع می کنند و نیروی شان را بدون هیچ دستمزدی به خدمت مرد ها در می آورند. خوشبختانه ما می بینیم که زنان ما به این راحتی به این تبعیض غیر انسانی تن نداده اند و به هر سختی که شده مقاومت می کنند و در آینده هم نه تنها تن نخواهند داد بلکه این مبارزه بحق بیشتر خواهد شد و ما شاهد تنش ها و حرکت های بزرگتری بر علیه این تبعیض خواهیم بود.
اماچه خوب است که هشیار باشیم قبل از آنکه زنان خود بر علیه این نا برابری قیام کنند و حاکمان در قدرت را محکوم کنند و مردان خود را به حمایت و سکوت از این تبعیض نابرابر متهم سازند به این موضوع فکر کنیم وبه حمایت از آن زنان یعنی نیمی ازهموطنان خود بر خیزیم.
اولین اقدام درست این ااست که عدالت جویان و قهرمانان استادیوم ها بیایند و یک تصمیم جدی و جمعی بگیرند و در مسابقه بعدی همسران، مادران، خواهران و دختران خود را برای تماشا و لذت بردن از مسابقه فوتبال همراهی کنند. پنجاه هزار نفر با یک تصمیم بزرگ به بالای صدهزار نفر خواهد رسید.
هر کدام از شما مردید و توانا، پر از حس مسئولیت نسبت به خود ودیگری. یقینأ لیاقت و شایستگی رعایت شئونات اخلاقی را در این حرکت متحدانه خواهید داشت. بیایید با این تصمیم بزرگ تابو شکنی کنید. همانند گذشتگانمان که زنان پا به پای مردان در برهه های مهم تاریخی همگام با مردان در ساختن جامعه ای برابر مبارزه کرده اند نه تنها در رابطه با تبعیض ملی بلکه در عرصه تبعیض جنسی نیز پیامی بزرگ را به آزاداندیشان جهان و سیلی محکمی را بر تحجر اندیشان و ظالمان بدهیم. یادمان باشد که همیشه یک کرده به ز هزار گفتار است.
رنج تبعیض جنسی کمتر از رنج تبعیض ملی نیست. از عریکه مردانگی تان کمی پایین بیایید و نیم دیگر انسان ها را که زنان هستند و فراموششان کرده اید با حقوق پایمال شده شان ببینید. آیا به غیر از این است که رهایی انسان ها از تمام قید و بند های ظالمانه و تبعیضات گوناگون به همکاری و مشارکت همه انسان های در بند نیاز دارد؟
 

سودابه اردوانsoudabehsa@hotmail.com
www.soodabe.com


۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

دکتر چهره قانلی با آرای خیره کننده سومین نفر برتر ایران در نظرسنجی؛ به کمپین حمایت از سعید متین پور بپیوندید

سایت whopopular از چندی پیش اقدام به رای گیری در مورد شخصیتهای محبوب هر کشور نموده و در این رای گیری همانگونه که پیش از این نیز گفته شده بود آرای دکتر چهره گانی با رشد خیره کننده از مرز هزار نفر در روز عبور کرده است.در حالی که دیگر چهره های حرکت ملی آذربایجان جنوبی همچون شهیدان ارجمند سید جعفر پیشه وری، ستارخان، باقرخان، شریعتمداری، بابک خرمدین و شیخ محمد خیابانی نیز توانسته اند در این لیست قرار بگیرند دکتر چهره قانلی با حمایت بیدریغ ملت شریف آذربایجان توانست علیرغم بایکوتها و بی مهری های فراوان، با پشت سر گذاشتن رقیبان فارس و کورد که دهها سایت و تلویزیون و رادیو را در حمایت از خود شبانه روز به کار بسته اند، به پشتوانه ی آرای مردم در مکان دهم شخصیتهای مهم سیاسی جهان و مکان سوم ایران قرار بگیرد.
از سوی دیگر، با توجه به لزوم حمایت قاطع و مستمر از زندانیان سرفراز و سربلند حرکت ملی آذربایجان جنوبی، کمپین حمایت از سعید متین پور نیز آماده گردید.
سعید متین پور، روزنامه نگار دربند و اسیر ی که به حکمی ناجوانمردانه محکوم به حبس هشت ساله در زندانهای رژیم فاشیستی ایران گردیده است.

آژانس خبری آذربایجان جنوبی از تمامی همراهان و یاران درخواست می نماید همچنانکه هر روز بیشتر از قبل بر حمایت خود از دکتر چهره قانلی می افزایند، با رای به سعید متین پور عزیز نیز جهانیان را بیش از پیش با مظلومیت حرکت ملی آذربایجان جنوبی و این فرزند رشید و خلف آذربایجان آشنا گردانند.

گفتنی است در هر ساعت می توان همزمان به هر دوی این بزرگواران یک رای داد.

به این منظور لینک بدون فیلتر برای رای دهی قرار داده شده است:

http://8.8.247.13/Mahmudali-Chehregani

http://8.8.247.13/Saeed-Matinpour

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

اعترافات دو تن از روشنفکران ارمنی در مورد جنایات ارامنه در قره باغ و خوجالی

اینروزها .آذربایجان در سالگرد فاجعه قتل عام اهالی خوجالی قره باغ بدست ارامنه'روزهای غمباری را سپری میکند.در همین رابطه تلویزیونها و مجلات به انتشار خاطرات یکی از کسانی که در این کشتار نقش داشته است مینماید.این اعترافات که از یکی از سیاهترین لکه های ننگ تاریخ بشریت پرده بر میدارد توسط یک روزنامه نگار وشاعر معروف.ارمنی نگاشته شده است که خود در آن جنایات شرکت داشته وآنرا مایه افتخار خود وارامنه میداند. باشد کسانی که هنوز نسبت به وقوع این فاجعه با تردید مینگرند با خواندن این اعترافات صریح وتکاندهنده بخود بیایند.

یکی‌ از شعرا و نویسندگان مشهور ارمنی به نام زوری بالایان در کتابی‌ تحت عنوان ؛احیا دوباره روحمان؛ از قتل عام خوجالی در تاریخ ۲۶ فوریه ۱۹۹۲ که خود نیز در آن شرکت داشته چنین مینویسد:

با خاچاتوریان به خانه ای که تصرف کرده بودیم وارد و کودک ۱۳ ساله تورکی رادیدیم که توسط سربازان ارمنی به پنجره اتاق میخکوب شده بود خاچاتوریان برای اینکه جلوی گریه و فریادهای کودک را بگیرد پستان بریده شده مادرش را به زور در دهان وی فرو برد بعد از آن من پوست سر و سینه و شکم کودک را کنده و تایم گرفتم کودک در عرض هفت دقیقه بر اثر شدت خونریزی جان داد و من با این عمل دچار شادی و شعف زاید الوصفی شدم و تمام روحم سر شار از غرور گردید.

خاچاتوریان جسد کودک را تکه تکه کرده و در مقابل سگهایی که از نژاد خود ترکها هستند انداخت!شب همانروز این کار را با سه کودک دیگر ترک تکرار کردیم `بدین شکل من به وظیفه خود به عنوان یک ارمنی عمل کرده و یقین دارم که که تمامی‌ ارامنه به ما و کارهایمان افتخار خواهند کرد.

زوری بالایان - از کتاب احیا دوباره روحمان- چاپ شده در صفحه ۲۶۰ تا ۲۶۲ نشریه وانادزور بتاریخ ۱۹۹۶.

علاوه بر این نویسنده و روزنامه نگار دیگر ارمنی به نام دیوید خردیان که اکنون ساکن لبنان می‌باشد در لابلای صفحات ۱۹ تا ۷۶ کتابی تحت عنوان'' در راه صلیب'' از مصیبتهای وارد به اهالی خوجالی در طی‌ قتل عام آنها توسط ارامنه به عنوان افتخار ارامنه یاد کرده و در صفحهٔ ۲۶ آن نوشته است:در یک صبح سرد در نزدیکیهای داش بولاق مجبور شدیم برای عبور از یک باتلاق از اجساد پلی‌ برای عبور بسازیم ''پود پول کوویک اوهانیان '' وقتی‌ ترس مرا در عبور از روی اجساد دید و اشاره کرده وگفت نترس حرکت کن و من پایم را روی جسد دختری ۹ تا ۱۱ ساله گذاشته و شروع به حرکت نمودم.پاهایم وتمام شلوارم غرق خون شده بود. بدین شکل ما از روی اجساد ۱۲۰۰ نفر که پلی‌ برای ما شده بودند گذشتیم.

در صفحهٔ۶۲ و ۶۳ '' مارتین ۲'' از یک گروه ارمنی به نام کافلان که وظیفه سوزاندن اجساد را بر عهده داشتند نام برده شده و در ادامه آمده است: ۲۰۰۰ نفر از منگولهای پست(تورکها) در یک کیلومتری خوجالی سوزانده شد .در آخرین ماشینی که برای سوزاندن حمل میکردند من دختری ۱۰ ساله را دیدم که علیرغم زخمهای زیاد در ناحیه سر و دست وسرما و گرسنگی همچنان زنده بود و به سختی نفس می‌کشید ;دخترک به من نگاه میکرد و من هیچگاه چشمها ی آن دختر ۱۰ ساله را که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد را فراموش نخواهم کرد `سربازی به نام تیکرانیان گوشهای دخترک را گرفت و او را کشان کشان به داخل اجسادی انداخت که قرار بود سوزانده شوند سپس مواد آتش زا بر روی آنها ریخته و اجساد راآتش زدند' صدای نالهٔ و فریاد کسانی‌ که هنوز زنده بودند از میان آتش به گوش میرسید

۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

جنبش سبز و شمشیر داموکلس «پان ترکیسم»!

سخنی با کوشندگان جنبش سبز به بهانه ی مقاله ی بامداد ایرانی


" ... بر دست و پایش غل و زنجیر زدند...

از گیس هایش گرفته آنرا بر روی زمین کشیدند...

و تنش را تکه پاره کردند...»

ناظم حکمت

جنبش سبز با رهبران فعلی اش حالا حالا ها کار دارد تا ناف خود را کاملاً از «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد» ببرد. پس هنوز زمان تقسیم غنایم!! نرسیده است که شما از حالا سهم شیر را برای خودتان می خواهید. دورانی که مرکز ( بخوان تهران) برای آذربایجان (و ملیت های غیر فارس) تعیین تکلیف می کرد، در حال به سر آمدن است. مدرن بودن، تهمت زدن و کف بر دهان آوردن نیست. اگر واقعاً مدرن و دمکرات هستید، پس تکثر را نه در حرف، بلکه در عمل بپذیرید.

وقتی که به وضعیت امروزی آذربایجان می اندیشم یاد مرثیه ای از شاعر بزرگ ترک ناظم حکمت می افتم که سالها فبل آنرا سروده است: " بر دست و پایش غل و زنجیر زدند... از گیس هایش گرفته آنرا بر روی زمین کشیدند... و تنش را تکه پاره کردند...» در هفتاد سال اخیر در چهارچوب کشور ایران نیز با آذربایجان همان رفته است. بعد از اینهمه سرکوب سیستماتیک سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و جغرافیائی، آذربایجان «اگر هم بخواهد»، کی می تواند برای ایران بپا خیزد؟...




اخیراً مقاله ای را تحت عنوان «معمای گسست تبریز از جنبش سبز» که توسط آقای ( یا خانم؟) بامداد ایرانی (امان از دست این اسامی مستعار) قلمی شده بود، در سایت اخبار روز خواندم. مقاله که گویا در جواب مطلبی از آقای آراز افشار نوشته شده بود، با لحن گزنده، عصبی، کینه توزانه و تحقیر آمیزش نسبت به آذربایجانیها و مردم تبریز، باعث حیرت و رنجش شدید دمکراتهای آذربایجانی و بخصوص تبریزی شده و به نوبه ی خود به نگرانی ها و عدم اعتماد موجود بین جنبش ملی- دمکراتیک آذربایجان و جنبش سبز دامن زد. نویسنده ی ناشناس (؟) که خود گویا از کنشگران جنبش سبز می باشد، مطلب آقای آفشار را بهانه ای برای تسویه حساب با فعالین ملی- مدنی آذربایجان کرده و بدون ارائه ی هیچگونه دلیلی، ادعاهای رنگارنگی را مطرح کرده است که به سادگی نمی توان از کنار آنها گذشت. چون آقای ایرانی در حاشیه ی تسویه ی حساب با جنبش ملی – دمکراتیک آذربایجان از نیش زدن به نیروهای سیاسی دیگر از جمله چپ های سنتی - که خود از درک مسائل آذربایجان عاجز بوده و با آن مشکل دارند- نیز غافل نبوده است، من در اینجا فقط به نکات کلیدی نوشته ی او خواهم پرداخت. البته قصد من از نوشتن این مطلب بیشتر روشن کردن نکات افتراق و اشتراک ما بین جنبش ملی آذربایجان و جنبش سبز می باشد. چرا که تا این نکات بدرستی روشن نشوند، امکان نزدیکی و عمل مشترک ما بین این نیروها به سختی میسر خواهد شد. امید آن دارم که نوشته ی من نیز به حل معمای سکوت فعالین سیاسی آذربایجان ( به ادعای آقایان!) کمک کوچکی به نماید. چرا که سردرگمی نیروهای مرگز گرا در رابطه با مسائل آذربایجان نشانه ای از بی خبری این نیروها از روند حوادث در این منطقه می باشد.

به علت طولانی بودن نوشته آنرا به سه قسمت تقسیم کرده ام، که بصورت مسلسل به نشر آن اقدام خواهم کرد.

قبل از وارد شدن به اصل مطلب باید متذکر بشوم که بر خلاف ادعاها، تهمت ها و کنایه های آقای ایرانی، فعالین ملی آذربایجان که خود در نبردی بی امان با دیکتاتوری اسلامی حاکم بر ایران درگیر هستند، مبارزه ی کنشگران جنبش سبز را (که بخش بزرگی از آنها اصلیت آذربایجانی دارند) با تحسین دنبال کرده و در هر فرصتی هرگونه سرکوب، شکنجه و زندان علیه این افراد را به شدت محکوم کرده و با خانواده های قربانیان رژیم ابراز همبستگی نموده اند.



آقای ایرانی در نوشته شان دلایل گست تبریز ( بخوان آذربایجان) از جنبش سبز را اینگوه ذکر می کند:

1- تبریز (آذربایجان) از فعالیت های مدنی دور افتاده است. این شهر در این رابطه از شهرهائی همچون تهران، اصفهان و شیراز 20 سال عقب مانده است.

2- شالوده ها و مولفه های یک جنبش سبز در شهر تبریز شکل نگرفته است.

3- تبریز (آذربایجان) در رهائی از واپسگرائی مذهبی و مدرن سازی جامعه عقب مانده است.

4- بسیاری از تکنوکرات های آذربایجانی به سبب فشارهای طاقت فرسای حکومت بر زندگی خصوصی آن ها به تهران مهاجرت کرده اند.

5- تبریز در حال آموختن از تجربه ی تهران، اصفهان و شیراز می باشد.

6- آذربایجان دیگر از نظر سیاسی موفعیت دوران انقلاب مشروطیت و حتی انقلاب بهمن را ندارد.

7- آفتی به نام «فعالیت های پان ترکیستی» مانع پیوستن تبریزیها به جنبش سبز است.

8- رژیم برای شکست جنبش سبز، «پان ترکیست» های تبریزی را تقویت می کند تا صدای کوشندگان «شریفی» که در آذربایجان دلشان همراه با جنبش سبز است، شنیده نشود.


آقای بامداد ایرانی هر چند در نوشته شان انگشت روی بعضی نکات درست گذاشته اند، ولی نتایجی که از آن می گیرند- همانند تهمت همکاری فعالین ملی آذربایجانی با رژیم برای شکست جنبش سبز!!- به راستی حیرت آور است.

نویسنده به درستی به سطح بالای فعالیت های مدنی در تهران اشاره کرده و آنرا یکی از دلایل گسترش جنبش سبز در این شهر می داند. هر چند که تهران با جنوب شهرش و با جمعیت میلیونی حاشیه نشین اش و بیکاران و عناصر بی طبقه اش کمتر شباهتی با چهره ی فریبائی و رویائی که آقای ایرانی از این شهر ترسیم کرده اند، دارد، ولی من دلایل ایشان را در کل می پذیرم. فقط همینجا باید اشاره بکنم که چون یک پنجم جمعیت و امکانات کشور در تهران متمرکز شده است، تمرکز فعالیت های مدنی در این شهر نیز نمی تواند چندان تعجب آور باشد. فقط منِ آذربایجانی نمی توانم با ذوق زدگی آقای ایرانی در رابطه با تهران شریک بشوم. چرا که اگر امروزه در جیرفت و آذرشهر از فعالیت های مدنی چندان خبری نیست، دلیل اصلی اش همین تمرکز امکانات در تهران است. تاوان این رشد ناموزون را نه فقط نسل فعلی، بلکه نسل های بعدی نیز به نحوی از انحا خواهند پرداخت.

بدین ترتیب تا اینجای مطلب من اختلافی با آقای ایرانی ندارم. ولی وقتی نویسنده (که خود را خبره ی مسائل آذربایجان جا می زند) سطح فعالیت های مدنی شهر تبریز را با شهرهای اصفهان و شیراز مقایسه کرده و به تبریز نمره ی ردی می دهد، با عرض معذرت از خوانندگان و خود آقای ایرانی باید بگویم که حرفهایش بی مایه و بی پایه هستند. همینطور مقایسه ی شهر تبریز با شهر محافظه کاری مثل مشهد نیز از بیخ و بن غلط است ( چون در ایران پژوهشهای اجتماعی قبل اعتمادی وجود ندارد، اظهار نظر این چنانی حتی در مورد شهر مشهد نیز جای سئوال دارد).



آقای ایرانی دانسته و ندانسته تلاش سبزهای شهرهای اصفهان و شیراز را نتیجه ی فعالیت های مدنی قلمداد می کند. در حالیکه هر کسی که از وضعیت این دوشهر اطلاعات مختصری داشته باشد، می داند که روحانیت طرفدار جنبش سبز در این شهر ها یعنی آیت الله ها طاهری ( اصفهان) و دست غیب ( شیراز) در بسیج مردم این شهرها به نفع جنبش سبز نقش اساسی داشته اند. در حالیکه اگر آیت الله زنجانی را استثا بکنیم (او هم تا آنجائی که صاحب این قلم خبر دارد، ساکن آذربایجان نیست) روحانی صاحب نفوذی که طرفدار جنبش سبز باشد، در آذربایجان وجود ندارد. اگر از امام جمعه ی تبریز آیت الله مجتهد شبستری- که نقش چماق رژیم را در تبریز و آذربایجان بازی می کند- بگذریم، اصولاً سالهاست که در آذربایجان روحانی صاحب نام و نفوذی چه دولتی و چه مخالف آن وجود ندارد. کسانی مانند آیت الله اردبیلی و دادستان سابق موسوی تبریزی – که اکنون در صف اصلاح طلبان سینه می زنند- بخاطر شرکت در سرکوبهای سابق، در سرتاسر آذربایجان بکلی منفور هستند. چماق بدست سابق هادی غفاری که در انتخابات اخیر مجلس، کاندیدای اصلاح طلبان از تبریز بود!! (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)، حتی از کاندیداهای اصول گرایان نیز رای کمتری آورد. در حالیکه تعداد آرای اصولگرایان انتخاب شده نیز بخاطر شرکت کمتر از سی درصد واجدین شرائط در انتخابات در سطح بسیار نازلی قرار داشت. اساساً بعد از سرکوب خونین جنبش طرفداران آیت الله شریعتمداری در آذربایجان، سکولاریزه شدن جامعه ی آذربایجان شدت پیدا کرده، بخش مدرن آن به حرکت ملی- مدنی آذربایجان پیوسته و بخش سنتی آن نیز با کنار کشیدن از هر گونه فعالیت سیاسی و دوری گزیدن از روحانیان طرفدار رژیم، راه خود را می رود. بدین ترتیب بر خلاف نظریات آقای ایرانی مردم آذربایجان و تبریز سکولارترین بخش های اپوزیسون کشور را تشکیل می دهند. بر خلاف شهرهای استانهای فارس نشین، روحانیت در آذربایجان نقش سیاسی خود را برای همیشه از دست داده و بعد از سرکوب جنبش فوق الذکر بخش کوچکی از آن به حرکت ملی- دمکراتیک آذربایجان پیوسته و بخش اعظم آن به امور شرعیه و پول در آوردن مشغول می باشد. دلیل این ادعاها اسنادی همچون «آذربایجان سخن می گوید»، «مطالبات حرکت مدنی آذربایجان»، « نامه ی سرگشاده ی جمعی از روزنامه نگاران، نویسندگان، روشتفکران و ... به خاتمی»، « نامه ی سرگشاده به سید محمد خاتمی... با صدها امضا»، « بیانیه ی جمعی از تشکلهای دانشجوئی در آذربایجان» و « بیانیه ی شورای هماهنگی فعالان ملی آذربایجان» می باشد که علیرغم خطرات بسیار برای تهیه کنندگان و امضا کنندگان آنها همانند مشتی نمونه ی خروار در فواصل معینی در داخل کشور منتشر شده اند. در خارج از کشور نیز قطع نامه ی همایش بزرگ آذربایجانیها که اخیراً با شرکت بیش از 200 نفر از فعالین ملی- مدنی آذربایجانی در شهر بروکسل تشکیل یافت، دلیل روشن دیگری بر این مدعاست. در این همایش نیز فعالین ملی- مدنی آذربایجانی و ترکهای خراسان و قشقائی که به احزاب و جریانهای مختلفی وابسته هستند، در عین پای فشردن بر حق آذربایجانیها برای تعیین سرنوشت خود، خواهان مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی – که آنرا سمبل شوونیزم مسلط در ایران می دانند- ، ایجاد سیستمی سکولار، تامین برابری حقوق زنان با مردان، آزادی بدون قید و شرط دين، وجدان، مطبوعات، سنديكاها، احزاب سياسی، لباس و طرز زندگی و همچنین ممنوعیت مجازات اعدام شدند.

از نقش معمم های طرفدارن جنبش سبز که بگذریم، مکلاهای طرفدار این جنبش نیز در آذربایجان نفوذی ندارند. صرف آذربایجانی بودن آقای موسوی دلیل محبوبیت او در آذربایجان نیست. آقای موسوی می تواند در منطقه ی زادگاهش خامنه و شبستر محبوب باشد، ولی به جرئت می توان گفت که در انتخابات اخیر رغبت به آقای کروبی - بخاطر نظریات تا حدودی روشنش نسبت به حقوق ملت های ساکن ایران- در میان بخشهائی از مردم آذربایجان بیشتر از موسوی بود.

آقای ایرانی از بی اعتنائی مردم آذربایجان به اعلامیه های آقای حسن شریعتمداری (پسر آیت الله شریعتمداری) ناله می کند. ولی به نظر من از اینکه مردم آذربایجان و تبریز- انگار که سربازانی باشند- با یک سوت آقای حسن شریعتمداری به خط نشدند، را باید به فال نیک گرفت. و بر خلاف آقای ایرانی باید آنرا به حساب برخورد عقلانی و عقل پرسشگر مردم آذربایجان ( حداقل بخش پیشرو آن) گذاشت. اصولاً آن دوران که مردم آذربایجان با فتوا و اعلامیه ی معم و مکلائی به خیابانها می ریختند، چندی است که سپری شده است.

آقای ایرانی! امروزه در شهرهای بزرگ آذربایجان ( حتی بعضی شهرهای کوچک و قصبه ها) دهها و صد ها نفر فعال ملی- مدنی زندان رفته و شکنجه شده که مورد وثوق جوانان هستند، وجود دارند. مردم آذربایجان خط این افراد را بیشتر از هر آخوند و یا خارج نشینی مثل آقای شریعتمداری می خوانند.

هنگامی که به گواهی اعلامیه های کمیته ی دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان در ایران (آسمک) و انجمن دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان در ایران (آداپ) همه روزه چندین نفر در شهرها، قصبات و حتی روستاهای آذربایجان دستگیر، شکنجه و زندانی می شوند، آقای ایرانی بدون احساس کوچکترین مسئولیتی با زبان بی زبانی فعالین ملی- مدنی آذربایجانی را به همکاری با رژیم جمهوری اسلامی متهم می کند. آیا آقای ایرانی خبر دارند که رژیم برای محدود کردن دایره ی نفوذ این فعالین، عده ای از آنها را به تهران تبعید کرده و ورود آنها را به خاکهای آذربایجان ممنوع اعلام کرده است؟ البته ممنوع الورود بودن بعضی از فعالین مدنی آذربایجانی به خاکهای آبا و اجدادیشان، سنتی طولانی دارد و در این زمینه نیز رژیم جمهوری اسلامی نخواسته است از رژیم پهلوی های پدر و پسر عقب بماند.

آقای ایرانی در مقایسه ی شهر تبریز با شهرهای اصفهان و شیراز، فاکتور وابستگی ملی ( برای شما قومی) را عامداً نادیده می گیرد. هنگامیکه اکثریت اهالی شهر تبریز ترک آذربایجانی هستند، اکثریت مردم شیراز و اصفهان دارای ملیت فارس می باشند. لذا وقتی از فعالیت های مدنی اهالی این شهرها سخن می گوئیم باید به این تفاوتها نیز توجه داشته باشیم. آقای ایرانی می نویسد که: «تبریز در بخش هایی مانند فعالیت های ورزشی یا گروه های کوه نوردی و گردشگری فعال است، اما در زمینه سازمان هایی که در حوزه حقوق زنان، حقوق بشر، مطالعات فرهنگی و میراث فرهنگی و به ویژه پژوهش های تاریخی و بازشناسی تاریخ بسیار ضعیف است.»

در رابطه با فعالیت های مربوط به حقوق زنان تا آنجائیکه صاحب این قلم خبر دارد، بعد از تهران فعالین زن آذربایجانی و بخصوص تبریزی در کمپین یک میلیون امضا نسبت به دیگر شهر های ایران فعال تر بودند. منتهی چون در این رابطه آمارهای قابل اعتمادی وجود ندارند و با توجه به این که نمی دانم حرفهای آقای ایرانی نیز در رابطه با فعالیت های حقوق زنان در اصفهان و شیراز چقدر مستند هستند، وارد این بحث نمی شوم. فقط قید این نکته لازم است که این ضعف، اساساً مشکل جامعه ی مرد سالار ایرانی است. در خود تهران نیز با جمعیت پانزده میلیونی اش که قاعدتاً نصف آنها را زنان تشکیل می دهند، فعالیت های مربوط به زنان قطره ای در مقابل اقیانوس هستند.

در رابطه با «پژوهش های تاریخی و بازشناسی تاریخ» هم هر کسی که نداند افرادی مثل آقای ایرانی بخوبی می دانند که از زمان شاه این بخش از فعالیت ها در آذربایجان جزو خطوط قرمزی هستند که گذشتن از آن فوراً جنبه ی امنیتی بخود پیدا می کند. آقای ایرانی بخوبی می دانند که «پژوهشهای تاریخی و باز شناسی تاریخ» در آذربایجان اگر از منظر ««اندیشه ها و باورهای آریائی ایرانی» باشد نه تنها وقفه ای در این زمینه بوجود نیامده، بلکه حتی بعد از سر کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی شاهد «رنسانس» این فعالیت ها نیز بوده ایم. لذا در این رابطه برای فعالین آذربایجانی کار زیادی برای انجام دادن نمانده است!! ولی وقتی جوانان آذربایجانی با شک و تردید به تاریخ «رسمی» (تعجب نکنید، در کنار زبان رسمی کشور که «طبیعتاً» فارسی می باشد، تاریخ رسمی نیز داریم ) نگاه کرده و با امکانات محدودشان به دنبال پژوهش تاریخ رسمی ملت آذربایجان می روند ( این نوع تاریخ را شما تاریخ «نمادهای اسطوره ای ترکان صحرا نشین» می نامبد!!)، آن موقع مسئله جنبه ی امنیتی پیدا می کند. ضمناً هنگامی که آثار باستانی معدود شهر تبریز همانند ارک علی شاه و مسجد کبود با سیاستهای کاملاً برنامه ریزی شده کم کم نابود می شوند، هنگامی که تنها تالار تاریخی تئاتر شهر به بهانه ی ایجاد مصلی ویران می شود و هنگامی که آثار تاریخی موزه ی آذربایجان به تهران منتقل می شوند ( رجوع کنید به مصاحبه ی سکه شناس آذربایجانی استاد سید جمال ترابی طباطبائی با مجله ی آذر- تورک شماره ی 9) صحبت از پژوهش های تاریخی بیشتر شبیه شوخی و مزاح است.

وقتی صحبت از فعالیت های مربوط به حقوق بشر می شود، می توان پرسید که مردم اصفهان و شیراز کدامین فعالیت حقوق بشری را کرده اند ( چشم آدم بخیل کور) تا تبریزی ها نیز از آنها بیاموزند؟ فعالیت برای حقوق بشر در هر نقطه ی ایران که باشد باعث خوشحالی همه ی عاشقان عدالت و آزادی است. پس فعالیت اصفهانیها و شیرازیها در عرصه ی حقوق بشر نیز بیشتر از هر کسی می تواند به نفع تبریزیها باشد. فقط به شرطی که مثل دیگر عرصه ها اینجا نیز حقوق بشر درجه بندی نشود. می توان از آقای ایرانی پرسید که آیا دفاع از حقوق زندانیان سیاسی آذربایجان، دفاع از حقوق بشر نیست؟ فعالین کمیته ی دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان در ایران (آسمک) نزدیک یک دهه است علیرغم دستگیری ها، شکنجه و تضییقات گزمه های رژیم، قهرمانانه در داخل کشور از حقوق زندانیان سیاسی آذربایجان دفاع می کنند. فعالین منسوب به «آداپ» ( انجمن دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان در ایران) هم در داخل و هم در خارج از کشور در دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان کاری کرده اند کارستان. آیا این گونه فعالیت ها در آمارهای ادعائی آقای ایرانی و دوستانش جائی دارند؟

آقای ایرانی عمداً چشم بر فعالیت های وسیع مردم آذربایجان در زمینه ی موسیقی، رقص آذربایجانی، آموزش زبان مادری (نه زبان فارسی) به بزرگسالان و جوانان، گروههای تئاتر، چندین انجمن ادبی نویسندگان و شاعران آذربایجانی، صندوقهای قرض الحسنه ی زنان محلات تبریز (با صندوقهای قرض الحسنه ی وابسته به رژیم اشتباه نشود) جمعیت مبارزه با تکدی و همیاری اجتماعی بازاریان تبریز ( که تبریزی ها به حق به آن افتخار می کنند) می بندد. چرا که بیشتر این فعالیت ها نه در راستای اهداف ادعائی آقای ایرانی بلکه برای احیا و حفظ هویت ملی آذربایجانیها هستند.

ضمناً برای فعالیت های مدنی مگر وجود روزنه ی هر چند کوچکی لازم نیست؟ شما که خود را خبره ی مسائل آذربایجان می دانید (که نیستید)، چرا شرائط امنیتی را در آذربایجان با شهرهائی مثل شیراز و اصفهان یکی می گیرید؟ یک نفر خبره ی مسائل آذربایجان باید بداند که رژیم اینگونه فعالیت ها را در تهران، اصفهان و شیراز تا حدودی تحمل می کند، ولی نوبت آذربایجان که می رسد، از چنین «ناپرهیزی ها» خبری نیست. بعضی بخشنامه های امنیتی به مسئولین رژیم در استانهای آذربایجان -که به هر دلیل به مطبوعات راه پیدا کرده اند- نشان می دهند که مقامات امنیتی رژیم در رابطه با آذربایجان می خواهند که «آب را از سرچشمه خشک بکنند.» با اینکه در کشور، انقلابی به نام انقلاب اسلامی -که ظاهراً می بایستی تمامی مظاهر رژیم شاهنشاهی را از بین ببرد- اتفاق افتاده است، ولی سیستم ترور و وحشتی که از سال 1310 شمسی در سرتاسر آذربایجان حکمفرما بوده – و از سال 1325 شمسی تشدید شده است- هنوز هم با شدت و ضعف ادامه دارد. جنبش دانشجوئی که در تهران صد ها حامی و پدر خوانده دارد، در آذربایجان یتیم می باشد. در سرکوب دانشجویان دانشگاه تهران در سال 1378 شمسی گزمه های رژیم بعد از تهران در هیچ دانشگاهی به اندازه ی دانشگاه تبریز مرتکب جنایت و قساوت نشدند. ولی همانهائی که سرکوب دانشجویان در تهران را به حق به یک مسئله ی بین المللی تبدیل کردند، نوبت دانشگاه تبریز که رسید، چون «آذربایجان منطقه ی ویژه ای است»، در باره ی آن سکوت کردند. آیا آقای ایرانی خبر دارند که بعد از شهریور بیست تا کودتای 28 مرداد (به غیر از یک سال برقراری حکومت ملی)، انجمن ها، سازمانها و احزابی که در تهران فعالیت آزادانه داشته و صاحب دفتر و دستک بودند، در آذربایجان قدغن بوده و طرفدارن آنها مورد پیگرد قرار می گرفتند؟ آیا از تعداد اعدامی ها، زندانی ها و تبعیدیان بعد از کودتای 28 مرداد در آذربایجان خبر دارید؟ همانطوریکه گفتم در زمان آن پدر و پسر ورود تعداد زیادی از فعالین مدنی آذربایجان به خاکهای آذربایجان ممنوع بود. فعال ملی- مدنی آذربایجانی زنده یاد محمد علی فرزانه که خود جزو این افراد «ممنوع الورود» به آذربایجان محسوب می شد، به نگارنده ی این سطور گفت که: " بازجوهایم به من می گفتند که فعالیت سیاسی و فرهنگی در تهران آری، در تبریز هرگز." شما از سیستم ترور و وحشتی که بعد از سرکوب جنبش طرفداران آقای شریعتمداری توسط همین اصلاح طلبان طرفدار جنبش سبز در آذربایجان حاکم شد، خبر دارید؟ آیا شما از سرکوبهای بعد از قیام اول خرداد 1385 تبریز خبری دارید؟ اصفهان و شیراز کی شاهد این همه تجاوز عریان رژیم و نیروهای امنیتی اش به تمامی زوایای زندگی مردم بوده اند؟
به عنوان شاهد زنده ای که در هر دو رژیم علیه استبداد جنگیده است، می گویم که آقای ایرانی یا از شرائط تبریز (آذربایجان) بی خبر است و یا با عرض معذرت خود را به تجاهل زده است.
من با آقای ایرانی موافق هستم که آذربایجان دیگر نه از نظر سیاسی و نه از نظر اقتصادی موقعیت سالهای انقلاب مشروطه و حتی انقلاب بهمن را ندارد. فقط کافیست که تعداد بنگاههای اقتصادی بزرگ و کوچک استان اصفهان را با جمع کل بنگاههای اقتصادی آذربایجان شرقی، غربی، استانهای زنجان و اردبیل مقایسه بکنیم تا به این نتیجه برسیم که آقای ایرانی کاملاً حق دارد!! لذا انتظار اصلاح طلبان و تحول طلبان و طرفدران جنبش سبز از آذربایجان به کلی بی جاست. وقتی که به وضعیت امروزی آذربایجان می اندیشم یاد مرثیه ای از شاعر بزرگ ترک ناظم حکمت می افتم که سالها فبل آنرا سروده است: " بر دست و پایش غل و زنجیر زدند... از گیس هایش گرفته آنرا بر روی زمین کشیدند... و تنش را تکه پاره کردند...» در هفتاد سال اخیر در چهارچوب کشور ایران نیز با آذربایجان همان رفته است. بعد از اینهمه سرکوب سیستماتیک سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و جغرافیائی، آذربایجان «اگر هم بخواهد»، کی می تواند برای ایران بپا خیزد؟ اگر آقای ایرانی می خواهد انگ همکاری با رژیم را به آذربایجانیها بزند، مختار است. باز هم می گویم: «اگر بخواهد». مسئله اینست که بعد از به باد رفتن آرزوهای آذربایجانی ها - که به انقلاب بهمن امید زیادی بسته بودند- تغییراتی در طرز تفکر جامعه ی روشنفکری آذربایجان پدیدار شده که جوهر آنرا با مثل «چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است»، می توان توضیح داد. روشنفکران آذربایجانی تا انقلاب بهمان 57 در سه جنبش بزرگ اجتماعی مشروطیت به رهبری ستارخان، آزادیستان به رهبری شیخ محمد خیابانی و 21 آذر به رهبری سید جعفر پیشه وری (و حتی به نوعی در انقلاب بهمن)، می خواستند آذربایجان را بدل به تخته پرشی برای آزادی ایران بکنند. در هر سه بار کنشگران بزرگ اجتماعی آذربایجان، مزد خود را از روشنفکران مرکز نشین با کشتارهای توده ای، زندان، تبعید و در بدر شدن (مهاجرت توده ای به خارج) گرفتند. بعد از این همه تجارب تلخ، الیته ی سیاسی آذربایجان درونگراتر شده و بیشتر با مسائل خودش مشغول است. آنها می گویند حال که قرار است این در به روی پاشنه ی سابقش بچرخد (از حرفهای آقای ایرانی نیز می توان فهمید که آنها پر بدک هم نمی گویند) پس بهتر است ما نیز به فکر خودمان باشیم. بدین ترتیب می توان گفت که دوران تازه ای در آذربایجان آغاز شده است که نه تنها روشنفکرانی مثل آقای ایرانی، حتی بخشی از روشنفکران آذربایجانی فعال در سازمانها و گروهکهای سیاسی موجود نیز از درک آن عاجز هستند. روشنفکر مرکزگرا (صرف نظر از اینکه فارس و یا آذربایجانی باشد) در این سی سال طوری با خودش مشغول بوده که از تحولات سیاسی در آذربایجان - به علت ماهیت مسالمت آمیزش- بکلی بی خبر مانده است. برای این روشنفکر، مسئله ی ملی موجود در کشور فقط مربوط به کردها (اخیراً بعد از وقایع اهواز و زاهدان، عربها و بلوچهای ایرانی نیز برایشان مسئله ساز شده اند!! ) می باشد. بخشی از این روشنفکران واقعاً از مشکل ملی در آذربایجان بی خبر هستند ولی بخشی دیگر با توجه به کمیت و کیفیت آذربایجانیها و پراکندگی آنها در سرتاسر کشور و نقش آنها در سرنوشت و بود و نبود کشور ، عمداً خودشان را به کوچه علی چپ زده اند. انگار که با ذکر و اوراد می توان مسائل استخوانسوزی را که مردم آذربایجان هر روز و هر ساعت با آن درگیر هستند، از بین برد.

آقای ایرانی و همفکرانشان باید کم کم به این وضعیت جدید عادت بکنند. آذربایجانیها در عین حال که نسبت به مبارزات مردم در نقاط دیگر کشور بی تفاوت نیستند و نمی توانند هم بی تفاوت باشند (اصلا این مبارزات جدا از هم نیستند)، با احتیاط و قدمهای سنجیده به پیش می روند.

آقای ایرانی می نویسد: " بسیاری از تکنوکراتهای آذربایجانی به سبب فشارهای طاقت فرسای حکومت بر زندگی خصوصی آن ها به تهران مهاجرت کردند تا خود و اعتقادات و شیوه های زندگی شخصی خود را در این دریای جمعیتی گم کنند." درست است که ابر شهر تهران برای محفوظ ماندن از فشارهای ایذائی رژیم مناسب تر از نبریز می باشد، ولی این به تنهائی برای مهاجرت از خاکهای آبا و اجدادی کافی نیست. مگر فشار گزمه های رژیم بر تکنوکراتهای شیرازی و اصفهانی کمتر است؟ پس چرا آنها همانند آذربایجانیها در ابعاد صدها هزار نفری دست به مهاجرت به تهران و کرج نمی زنند؟ در شهری که زبان رسمی اش فارسی است، زندگی برای یک تکنوکرات شیرازی و اصفهانی راحت تر است یا برای یک آذربایجانی و خانواده اش؟ آقای ایرانی، به نظر شما که ظاهراً مطالعات جامعه شناسانه نیز دارید، چرا باید تعداد بیکاران استان آذربایجان شرقی از تعداد بیکاران استان اصفهان کمتر باشد؟ بیکاران این استان به کجا رفته اند؟

آقای ایرانی که می نویسد: " تبریز (در انقلاب بهمن 57) از همه شهرهای ایران سنتی تر و مذهبی تر بود" (یعنی سنتی تر و مذهبی تر از شهر قم بود؟!!) و امروزه هم در "فرایند مدرن سازی جامعه ایران و رهایی از واپسگرایی مذهبی" از تهران، اصفهان و شیراز عقب مانده است. می توان از او پرسید اگر اینگونه است که شما می گوئید، پس چرا «کانون فرهنگی رهپویان وصال» یعنی قلب انجمن حجتیه -که به گفته ی گردانندگان آن فقط 27 هزار نفر جوان در آن ثبت نام کرده، در جلسات هفتگی سخنرانی و عزاداری و جشن آن حدود ده تا پانزده هزار نفر و در مراسم عاشورا و تاسوعای آن 50000 نفر شرکت می کنند- نه در تبریز بلکه در شهر شیراز می طپد؟ آیا بدون زمینه ی اجتماعی ایجاد چنین مراکزی با آن فعالیت وسیع قابل تصور است؟ اصفهان که قلعه ی مستحکم طرفداران خمینی بوده و هست، سنتی تر است یا تبریز؟ شهر محبوب شما تهران با جنوب شهرش، با جمعیت حاشیه نشین میلیونی اش، با حسینه هایش، با «دخمه هایش»، با شب های «اعتکافش» که هزاران هزار زن و مرد از ماهها قبل برای شرکت در آنها جا رزو می کنند و با «جشن های تکلیفش»، سنتی تر است یا تبریز؟ کجا ما در تبریز از این مقوله ها داریم؟ انگار این کشور را فقط آقای ایرانی می شناسد و بقیه ی مردم ساکن کره ی ماه هستند و یا در این سالهای مورد گفتگو فقط آقای ایرانی و دوستانش مشغول مطالعات اجتماعی و جامعه شناسانه بوده و بقیه ی مردم مشغول قاپ بازی بوده اند؟ مگر با رنگ و لعاب ظاهری سنت ها از بین می روند؟ ایرانیان مقیم خارج از کشور که بعد از سی سال اقامت در کشورهای پست مدرن غربی هنوز سفره ی حضرت ابوالفضل پهن می کنند و در روزهای تاسوعا و عاشورا سینه زنی و زنجیر زنی می کنند، در آمارهای شما جائی دارند؟

آقای ایرانی معتقد هستند چون که شالوده ها و مولفه های یک جنبش سبز در تبریز شکل نگرفته، لذا هشت ماهی را که تهران در حال جنگیدن با استبداد بود، این شهر به خواب فرو رفته بود. خوب تبریزی ها نیز می توانند از آقای ایرانی و همفکرانش بپرسند موقعی که 28 سال قبل آذربایجان به تنهائی و مظلومانه با ولایت فقیه و دیکتاتوری مذهبی - که طلیعه های ظهور آن در افق سیاست ایران دیده می شد- می جنگید، بخشی از این آقایان در شورای انقلاب، ارگانهای امنیتی، دادگاههای انقلاب، سپاه پاسداران و بسیج مشغول کشیدن تسمه از گرده ی مردم آذربایجان، گوشمالی و سرکوب آنها و بخشی دیگر در میان طیف های مختلف حاکمیت به دنبال کشف خط امام و تعقیب روند «که بر که» بوده و شعار «پاسداران را به سلاح سنگین مسلح کنید» می دادند؟ (راستی آقای ایرانی شما به کدام یک از این طیف ها تعلق داشتید؟) می توان چنین سئوالی را کرد یا نه؟ خوب منظور پرونده سازی برای همدیگر نیست و نباید هم باشد. بر خلاف آقای ایرانی که علیرغم برائت آقای افشار از «پان ترکیسم» اصرار عجیبی دارد که او را «پان» بنامد، برای من نه گذشته ی افراد، بلکه موضع امروزی هر کس ملاک محسوب می شود. چرا که همه ی ماها - از جمله صاحب این قلم - در زندگی سیاسی مان اشتباهاتی داشته ایم و تضمنینی وجود ندارد که در آینده نیز مرتکب چنین اشتباهاتی نشویم. مردم تبریز حق دارند از آقای ایرانی بپرسند: موقعی که صد ها هزار نفر از مردم آذربایجان در اول خرداد 1385 به پا خواسته و توسط گزمه های رژیم بشکل خونینی سرکوب، کشته، زخمی و زندانی شدند، «فعالین مدنی» شما در تهران، شیراز و اصفهان مشغول چه کاری بودند؟ موقعی که آذربایجانیها دسته دسته در اطاقهای تمشیت شکنجه می شدند ( نگوئید که خبر نداشتیم، آش چنان شور شده بود که برای متوقف کردن شکنجه ها، بعضی از نمایندگان مجلس نیز وادار به دخالت شدند!!) فعالین مدنی جنبش سبز کجا بودند؟ آیا این فعالین مدنی محصول چند ماه اخیر هستند؟ مردم تبریز حق دارند از شما و همفکرانتان بپرسند که مگر فعال مدنی نباید به شکنجه و اعدام هموطنانش اعتراض بکند؟ چون خواسته هائی همچون تحصیل به زبان مادری خواست اصفهانی ها و شیرازیها نیست، نباید خواست مردم تبریز، سنندج، گنبد، اهواز و زاهدان هم باشد؟ حال که به گفته ی شما تبریزیها در حال آموختن از تجربه ی تهران، اصفهان و شیراز هستند، آیا وقت آن نرسیده است که این شهر ها هم کمی از تجربه سی سال اخیر مردم تبریز بیاموزند؟ آیا این تکبر و این منیت پوچ ریشه در سیستم استبدادی مرکزگرا ندارد؟ و اصلاً سیستم موجود بدون کمک روشنفکران مرکزگرا امکان ادامه ی حیات دارد؟

آقای ایرانی می گوید که آفتی به نام «فعالیت های پان ترکیستی» مانع پیوستن سبز های تبریزی که از نظر تعداد کثیر هستند، به جنبش سبز است. می توان از آقای ایرانی پرسید اگر سبز اندیش های تبریزی کثیر العده هستند، پس چرا «با حسرت به تهران، اصفهان و شیراز» می نگرند؟ مگر تهور و شجاعت خصیصه ی تبریزی ها نیست؟ پس سبز های تبریزی منتظر چه چیزی هستند؟ خوب آستین ها را بالا بزنند. تبریزی که سه سال قبل - یعنی موقعی که در تهران، اصفهان و شیراز هنوز خبری نبود- به پا خواسته و صد هزار نفر از اهالی اش زیر باران گلوله یک روز تمام ارگانهای امنتی را آچمز کرده بود، حالا که تهران به پا خواسته، چرا خوابیده است؟!! این چه طرز فکری است؟ چون مردم تبریز بر خلاف میل شما و «بدون پرسس در جنبش سبز شرکت نمی کنند»، پس تحت تاثیر «پان ترکیست» ها قرار دارند؟

آقای ایرانی از تاریخ سازی «پان ترکیست» ها گله مند است. خوب می توان گفت: با اینکه تاریخ سازی از طرف هر کسی باشد، کار ناپسندیده ای است، منتها «عوض گله ندارد». منهم حرف تان را به خودتان بر می گردانم: «شما نیز آنچه را که کشته اید، حالا درو می کنید.» شماها - که ماشاالله مطلع مسائل جامعه شناسی و تاریخ هستید- موقعی که پان ایرانیست ها (فقط پان ترکیسم بد نیست آقای ایرانی) برای آذربایجان «تاریخ سازی» کرده و در آن زبان و فرهنگ آذربایجانیها فرهنگی تحمیلی و ابتر (بقول جنابعالی «فرهنگ ترکان چادر نشین همجوار با صحراهای مغولستان») قلمداد می کردند، نه تنها اعتراضی به این کار نکردید، بلکه چون به قول آذربایجانیها «ایشیزه گلیردی (به نفع تان بود) « زیر آتش این نوع فعالیت ها را باد می زدید.» اکنون که صحبت تاریخ سازی شد، همینجا از شما خواهش می کنم؛ حال که لباسی را که «پان ترکیست» ها به تن بابک خرمی کرده اند، در می آورید، لطفاً او را ملبس به لباس عاریتی «آریائی- ایرانی» نکنید!

در رابطه با نوشته ی آقای ایرانی که عوض «وصل کردن» بیشتر به درد «فصل کردن» می خورد، می توان بیشتر از این نوشت. منتها غرض از نوشتن این مطلب نه انتقام گیری، بلکه روشن کردن بعضی نکات کلیدی است که باعث اختلاف و نقار در بین نیروهایی که دغدغه ی جامعه ی مدنی و ایرانی دمکراتیک و مدرن را دارند، می شود. در بخش پایانی نوشته ام به آقای ایرانی و همفکرانش توصیه هایی دوستانه دارم:
- موقع خواندن مطالبی از نوع نوشته ی آقای آراز افشار عوض برجسته کردن حشو و زواید آن (که خیلی هایش نظر شخصی او می باشد) به مسایل کلیدی نهفته در آن توجه کنید. و این نه فقط در رابطه با ترکها، بلکه در مورد کردها، بلوچها، عربها و ترکمن های ایران نیز صادق است. اگر خواهان آن هستید که این ملت ها (به قول شما اقوام) در کنار هم داوطلبانه در ساختن ایرانی واقعاً مدرن و دمکراتیک شرکت کنند، در گردهمائی ها، تظاهرات، جشن ها و یادبود های فعالین منسوب به این ملت ها شرکت کنید. اگر زبان آنها را بلد نیستید، ادبیات، اعلامیه ها و تحلیل های آنها را در رابطه با مسایل کشور که به فارسی نوشته می شوند، بخوانید.

- شمشیر داموکلس «پان ترکیسم» را یک بار برای همیشه از بالای سر مردم آذربایجان بردارید. عوض ساده کردن مسئله و زدن انگهائی مثل «پان ترکیسم» (که در کشور زادگاه آن در حال از بین رفتن است) و پرونده سازی یرای فعالین ملی – مدنی آذربایجان، مسائل جاری این منطقه را به درستی تعقیب بکنید. تهمت های پچگانه فقط جو سوظن و عدم اعتماد موجود را هر چه بیشتر تشدید می کند.

- چون ارگانهای امنیتی جمهوری اسلامی اطلاعات کافی دارند، بد نیست شما هم بدانید که مطرح کردن بابک خرمی و جمع شدن اطراف تیم تراکتورسازی (تراختور) بهانه ای بیش نیست. اینها بهانه هائی هستند برای بسیج مردم آذربایجان در چهارچوب خواسته های مشخص ملی- مدنی. شما باید از این نوع فعالیت ها خوشحال باشید. این جبهه ی تازه ای است که با گشوده شدن آن فشار نیروهای امنیتی رژیم بر نیروهای جنبش سبز کاهش می یابد.

- از اینکه آذربایجانیها شرکتشان در جنبش سبز را منوط به قبول خواسته هایشان می کنند، بر نیاشوبید. فرض کنیم که آقای افشار «پان ترکیست» هستند. منهم به عنوان یک فعال ملی- مدنی آذربایجانی - که خواهان ایرانی دمکراتیک و فدرال هستم- همین خواسته را دارم. شما اگر ریگی به کفش ندارید، چرا این شرط را به حساب شانتاژ می گذارید؟ مگر در ایران مدرن و ادعائی شما این حقوق به رسمیت شناخته نخواهند شد؟ خوب درد شما چیست؟ فکر می کنید شمائی که جرئت گذاشتن امضایتان را زیر مقاله تان ندارید، اگر بگوئید: «اما من به عنوان یک کوشنده جامعه مدنی از سوی همه کسانی که می شناسم به شما قول می دهم که جنبش سبز با این ماهیت، حقوق اقوام ایرانی را به عنوان یک عنصر پایه و غیرقابل گفت و گو به رسمیت می شناسد.»، مردم شما را باور خواهند کرد؟ ما که شما را نمی شناسیم، پس نمی توانیم آنهائی را که شما می شناسید، بشناسیم، به چه پشتوانه ای باید به حرفهای شما اطمینان بکنیم؟ جنبش سبز که به غیر از بیانیه های آقایان موسوی و کروبی که در آنها هم به شکل محو و مبهمی به حقوق اقوام!! اشاره شده است، پلاتفرم دیگری ندارد، کجا این حقوق را به رسمیت شناخته است؟ گفتم که ما شما را نمی شناسیم ولی در عوض جبهه ی ملی را که خود را جزو جنبش سبز می داند، بخوبی می شناسیم ( آیا شما هم آنها را جزو جنبش سبز می دانید؟). همین طور نامه ی اعتراضی گروهی از «فعالان اجتماعی و فرهنگی » به « بیانیه‌ی حقوق اقلیت‌های قومی و مذهبی» آقای مهدی کروبی را نیز خوانده ایم. برای اطلاع آقای ایرانی و همفکرانشان متذکر می شوم که جبهه ی ملی امسال با براه انداختن یک جنگ صلیبی علیه فعالین ملی- مدنی آذربایجان در اعلامیه ای به «مناسبت رویداد ۲۱ آذرماه ۱۳۲۴ و ارتباط آن با رخدادهای جاری کشور»، هشدار داد که « قومپرستی ارتجاعی و ایران ستیزی نژادی از سوی جدایی خواهان ترک مسلک جایگزین ایدئولوژی مارکسیت- لنینیست گردیده... در پایگرفتن این ایدولوژی نمیتوان به بیتفاوتی های روشنفکران و روزنامه نگاران اپوزیسیون کم بها داد. آنها نه تنها درکنار مبارزه علیه استبداد جمهوری اسلامی به مبارزه علیه ایران ستیزی پان های گوناگون بسیار کم پرداخته اند، بلکه برعکس با بزرگ کردن "کرد" بودن فلان دانشجوی دستگیری، یا "آذربایجانی" بودن آن روزنامه نگارِ زندانی به این وضع قوام بخشیده اند.». همچنین گروهی از «فعالان اجتماعی و فرهنگی » که ماشاالله در بین آنها متخصص مسائل اجتماعی، جامعه شناس، روزنامه نگار و نویسنده هم کم نبود و امروزه اکثراً فعال جنبش سبز محسوب می شوند، در انتخابات ریاست جمهوری طی بیانیه ای به آقای کروبی اعتراض کرده و خواهان آن شدند که به فعالیت های ایران براندازانه اش!! خاتمه داه و بیشتر از این به زیر آتش خواسته های قومی و زبانی در ایران باد نزند. و طرفه اینجاست که بیانیه ی آقای کروبی چندان آش دهان سوزی هم نبود ولی برای نشان دادن حدود رواداری فعالین سبز امروز در رابطه با مسئله ی اقوام!! معیار و محک خوبی محسوب می شود. خوب آقای ایرانی و دوستانش باید در این باره اندیشه بکنند که تکلیف آذربایجانیها در این میان چیست؟ آنها باید قسم حضرت عباس ایشان و همفکرانشان را باور کنند و یا دم خروسی را که از زیر عبای سازمان متحدشان جبهه ی ملی بیرون آمده است؟ و متاسفانه این رگه ی اولتراناسیونالیستی (برای خارج نشدن از حدود نزاکت سیاسی لغت دیگری را که نوک زبانم است، بکار نمی برم ) و پان ایرانیستی در جنبش سبز بسیار قوی است و جبهه ملی در این مورد استثنائی محسوب نمی شود.

- آقای ایرانی و همفکرانشان همین طور باید به این سئوال اساسی جواب بدهند که چرا باید فعالین ملی- مدنی آذربایجانی وعده ی سرخرمن و نسیه ی آنها را مبنی بر «حقوق اقوام ایرانی مانند حق آموزش به زبان مادری و حق نگه داری از میراث فرهنگی و ادبیات همه اقوام ایران» باور کنند؟ هنگامی که قانون اساسی ارتجاعی موجود، در رابطه با حق آموزش زبان مادری و حتی خود گردانی ایالت ها (هرچند به شکل مبهم و کجدار و مریز )، خیلی گشاده دست تر و نقد تر از قولهای جنبش سبز است، ملیت های غیر فارس چه مرضی دارند که در این میدان پر بلا وارد شوند؟ چه تضمینی وجود دارد که بندهای قانون اساسی موجود مبنی بر «حفظ حقوق اقوام» که بقول شما از ترس « سو استفاده های گروههای افراطی جدائی طلب» فقط روی کاغذ مانده است، با سر کار آمدن دوستان شما جامه ی عمل به خود بپوشند؟ اختلاف ما با شما نه تنها در حدود و چارچوب این «حقوق» می باشد، بلکه اساساً بر می گردد به زمان مطرح شدن این خواسته ها. موقعی که شما این «صحبت های اضافی» را موکول به بعد از سرنگونی رژیم تا به دندان مسلح می کنید، ما آذربایجانیها – که می باید برای سرنگونی رژیم خون بدهیم- به مصداق مثل «ئؤرتولو بازار سودانی پوزار» می خواهیم همین حالا و در حین مبارزه تضمین های لازم را بدست آوریم. چرا باید باور کرد که تجربه ی تلخ انقلاب بهمن تکرار نخواهد شد؟ ملت کرد ایران چرا باید باور کند که جنبش سبز بعد از بدست گرفتن قدرت برای سرکوب «خواسته های اضافی» این ملت دگر باره سنندج را توپ باران نخواهد کرد؟ مگر « مار گزیده از ریسمان سفید و سیاه نمی ترسد؟» آقای ایرانی و همفکرانشان باید انصاف داشته و قبول بکنند حالا که « هنوز نه به دار است و نه به بار» صدور اعلامیه ها و بیانیه های جبهه ی ملی و «فعالین اجتماعی و فرهنگی» کمتر جائی یرای خوش بینی باقی می گذارد. ترس و احتیاط آذربایجانیها و دیگر ملت های غیر فارس از متحدین سبزش واقعی و مبتنی بر فاکت هاست. ایرانی که زندان ملت های ساکن آن باشد، نمی تواند هیچوقت به جامعه ای مدرن و آزاد تبدیل شود.

- آقای ایرانی و همفکرانش باید بدانند که مشکل جنبش سبز در آذربایجان، «فعالیت های پان ترکیستی» ( به گفته ی خودتان عده ی قلیلی) نیست. جنبش سبز در درجه اول با خودش و طیف های گوناگونش مشکل دارد. جنبش سبز با رهبران فعلی اش، حالا حالا ها کار دارد تا ناف خود را کاملاً از «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد» ببرد. جنبش سبز به دلیل نگاه تبختر آمیز و تحقیر آمیزش نسبت به اقشار پائینی جامعه و به دلیل شعارهای مبهم و غیر شفافش با همه ی فدارکاریهای تحسین برانگیز کوشندگان آن – که در حسن نیت خیلی از آنها شکی وجود ندارد- از جلب زحمتکشان شهر و روستا که به دلیل شرائط بد اقتصادی شان نقد ترین نیروی محرکه ی جنبش ضد استبدادی می توانند باشند و همچنین از جذب ملیت های غیر فارس کشور، سنی ها، بهائی ها و حتی اکثریت زنان کشور که به بخش متوسط جامعه تعلق ندارند، عاجز مانده است. اگر واقعاً به دنبال ایرانی مدرن و دمکراتیک هستید که در آن تکثر نه عامل ریسک و خطر، بلکه موتوری برای پیشرفت و پویائی تلقی شود، باید تکثر ملی را نه در حرف، بلکه در عمل به پذیرید. باید به توهم جمعی بیمارگونه ی روشنفکر ایرانی مرکز گرا که هر خواسته ی «نامتعارفی»!! را توطئه ی کشورهای خارجی می داند، پایان داد. با گفتن حرفهائی از نوع « کرد، آذربایجانی و بلوچ، ایرانی تر از هر ایرانی است»، آبی از جنبش ضد استبدادی مردم ایران گرم نمی شود. ما روشنفکران ملیت های غیر فارس از شنیدن و خواندن این سخنان احساس خشم می کنیم. چونکه میدانیم که این حرفها نه از روی اعتقاد قلبی گویندگان آن، بلکه بیشتر از سر فرصت طلبی و شیره مالیدن بر سر ملیت های غیر فارس زده می شود،. این کشور که ایران است نامش، علیرغم همه ی بزرگنمائی ها و گنده گوئی های وطن پرستانه!! بیمار و عقب مانده است. عمر این بیماری نیز بسی بیشتر از سی سال حاکمیت اسلامیان است. این بیماری بدون یک جراحی عمیق قابل درمان نیست. با رفتن احمدی نژاد و خامنه ای و آمدن عمر و زیدی در کسوتی دیگر مشکلات کشور حل نخواهند شد. دولت قدر قدرتی که پول کلان نفت را در اختیار داشته باشد، در صورت عدم تقسیم قدرت ما بین دولت مرکزی و ملیت های ساکن کشور، در کشوری که فاقد سنت های دمکراتیک است، حتی با حسن نیت سبزش استبداد را بازسازی و باز تولید خواهد کرد. تا کی می خواهید آزموده را دگر باره بیازمائید؟

- آقای ایرانی و همفکرانش باید بدانند که معنی اتحاد و همکاری نه شعار «همه با هم و داشتن وحدت کلمه» و حل شدن در جنبش سبز و شرکت در آن بدون «هر گونه پرسش و چون چرائی»، بلکه ایجاد جبهه ای از نیروهائی است که منافع مشترکی در مبارزه علیه اسبتداد قرون وسطائی حاکم و ایجاد جامعه ای عادل - که در آن انسانها بدون زور و چماق دولتی آنگونه که می خواهند، زندگی بکنند- دارند. این نیروها در جامعه ی موجود ایران همه ی اقشاری را که از این استبداد و سیستم مافیائی صدمه می بینند، در بر می گیرد. اینها هم همانا زنان، جوانان، زحمتکشان شهر و روستا، ملیت های غیر فارس، سنی ها، بهائی ها، اهل حق و اقلیت های مذهبی دیگر می باشند. بهتر است بدانید که زنان، جوانان و زحمتکشان ملیت های غیر فارس یک دلیل اضافی نیز برای مبارزه با سیستم موجود دارند. آن هم ستم ملی موجود در کشور است. عوض رتوش و سر پوش گذاشتن بر اختلافات موجود باید به روشنی و شفافیت در باره ی آنها بحث کرد. با «انشاالله گربه است» اکثریت زنان، زحمتکشان و ملیت های غیر فارس وارد این میدان پر خطر نخواهند شد. و علیرغم آرزوها و ادعاهایتان، مطمئن باشید بدون ایجاد چنین جبهه ای و فقط با نیروی بخشی از مردم تهران، پائین کشیدن چنین حاکمیتی عملی نخواهد شد.

- جنبش مردم آذربایجان در مقابل جنبش سبز قرار ندارد. رژیم جمهوری اسلامی می خواهد سر به تن هیچکدام از آنها نباشد. ملت آذربایجان بیشتر از هر ملتی در ایران از دیکتاتوری پهلوی های پدر و پسر و رژیم توتالیتر ضد بشری جمهوری اسلامی صدمه دیده است. ملت آذربایجان برای مبارزه علیه این سیستم ضد بشری با تمام وجود آماده است. آذربایجان آتش زیر خاکستر است و قیام اول خرداد 1385 نشان داد که هر آن امکان شعله ور شدن آن می رود. منتها نه برای گوشت دم توپ شدن برای اصلاح طلبان!! بلکه برای جامه ی عمل پوشاندن به خواسته هائی که نزدیک به صد سال از سر رسید آنها گذشته است. متواضع باشید! اینگونه سخن گفتن با ملتی که حق زیادی به گردن جنبش آزادی خواهی و عدالت جوئی در ایران دارد، شایسته ی کسانی نیست که در پی انداختن طرح نوئی برای این کشور هستند. بیخود سعی نکنید که این جنبش را در مقابل جنبش سبز قرار دهید. جنبش مردم آذربایجان با تنوع اشکالش (طنین شعارهای رادیکال در زیر آتش سنگین توپخانه ی دشمن طبیعی است) جنبشی است ضد دیکتاتوری که علیرغم ضعفهائی که دارد (در داخل این جنبش نیز بحث هائی جریان دارد که باید به نتایج مشخصی برسند) در صورت رسیدن به اهدافش به سو ظن ها و عدم اعتماد موجود بین ملت های ساکن کشور پایان داده و دوستی پایدار و داوطلبانه ی آنها را برای همیشه تامین خواهد کرد. جنبش مردم آذربایجان نه در مقابل جنبش سبز بلکه همانند جنبشهای کردها، عربها، بلوچها و ترکمن های ایران به موازات آن حرکت می کند. ادعاهای سخیفی از این دست که شرکت نکردن آذربایجانیها در جنبش سبز، نشان عقب ماندگی آنهاست، البته که به نفع رژیم حاکم جمهوری اسلامی تمام خواهد شد.

- آقای بامداد ایرانی و همفکرانش نباید هیجان زده بشوند! جنبش ضد استبدادی مردم ایران برای رسیدن به اهدافش هنوز راه درازی در پیش دارد. هنوز زمان تقسیم غنایم!! نرسیده است که آنها از حالا سهم شیر را برای خودشان می خواهند. آقای ایرانی و دوستان سبزش باید بدانند دورانی که مرکز ( بخوان تهران) برای آذربایجان (و ملیت های غیر فارس) تعیین تکلیف می کرد، در حال به سر آمدن است. مدرن بودن، تهمت زدن و کف بر دهان آوردن نیست. وظیفه ی جنبش سبز اعتماد سازی و رفع سوظن موجود بین این جنبشها است. این نیز عملی نیست جز با پذیرفتن خواسته های بر حق ملیت های غیر فارس و آغاز دیالوگی پایدار در باره ی نکات مورد اختلاف و اشتراکات موجود.

پایان

۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را

دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را
بی بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را
هر چه بر افلاک روحانیست از بهر شرف
می نهد بر خاک پنهانی جبین تبریز را
پا نهادی بر فلک از کبر و نخوت بی درنگ
گر به چشم سر بدیدستی زمین تبریز را
تو اگر اوصاف خواهی هست فردوس برین
از صفا و نور سر بنده کمین تبریز را
گر نه جسمستی تو را من گفتمی بهر مثال
جوهرین یا از زمرد یا زرین تبریز را
چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برو
پس چه گویم با تو جان جان این تبریز را.

وقتی در ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ تبریز به پاخواست تا علیه دیکتاتوری بشورد ایران در سکوتی مرگبار فرورفته بود. قیام مردم تبریز ایران را بیدار کرد و مردم تهران و سایر شهرهای یکی بعد از دیگری به انقلاب پیوستند و مردم تبریز سالگرد قیام خود را در ایران آزاد جشن گرفتند. افسوس و صد افسوس که سرکوب مردم تبریز و زندانی کردن آیت‌الله العظمی شریعتمداری که نقش مهم و تعیین کننده‌یی در انقلاب ۵۷ داشت سرآغاز شکست انقلاب آزادیخواهانه‌ی مردم ایران بود و سال‌های شوم دیکتاتوری جمهوری اسلامی با سرکوب مردم آذربایجان و سپس کردستان و سرانجام تمام ایران آغاز شد.
تمام مردم ایران زیر فشارهای اقتصادی و ضدفرهنگی و محدودیت‌های ریز و درشت جمهوری اسلامی به سر می‌برند اما کسانی که با زبانی غیر از فارسی(۲) صحبت می‌کنند زیر ظلم مضاعف هستند. طبیعی‌ترین حق مردم این است که به زبان خود صجبت کنند، به خطی که می‌پسندند کتاب و روزنامه منتشر کنند، رادیو و تلویزیون به زبان مادری داشته باشند و در مدرسه و دانشگاه با همان زبان آموزش ببینند و مکاتبات رسمی و اداره‌یی خود را، در استان‌هایی که اکثریت را تشکیل می‌دهند، به زبان خود بنویسند.
مردم کردستان و آذربایجان و سایر مناطقی که زبان و خط مخصوص خود را دارند قبل از انقلاب و پس از آن همواره تحت فشار بوده‌اند که از زبان خود استفاده نکنند و بهانه‌یی که برای این اجبار آورده شده است سفسطه‌یی بی‌مقدار بیش نیست. وحدت ملی در سایه حذف ملت‌های مختلف به دست نمی‌آید در هم‌زیستی ملت‌ها به دست می‌آید. تورک‌ها، کردها، بلوچ‌ها، ترکمن‌ها، فارس‌ها… ملت‌های مختلف تشکیل دهنده‌ی ایران هستند و باید دارای حقوق مساوی و برابر باشد و کمترین حق این است که حداقل در استان‌های محل زندگی‌شان زبان رسمی زبانی باشد که اکثریت مردم سخن می‌گوید.
دموکراسی‌های سکولار و لائیک نه تنها دولت و حکومت را از مذهبی خاص بری می‌دارند و حق مساوی برای ادیان مختلف و بی‌دینان قایل هستند برای ملیت‌های مختلف و زبان‌های مختلف نیز چنین حقی قایل هستند. در کشورهای چندزبانی پیشرفته دو یا چند زبان رسمی وجود دارد و در استان‌هایی که اکثریت مردم با زبانی خاص صحبت می‌کنند از اول همان زبان است و از زبانی که در کل کشور داری اکثریت سخنگویان است به عنوان زبان دوم استفاده می‌شود.
آذربایجان و ترک‌ها بزرگترین ملت تشکیل دهنده‌ی ایران هستند و زبان آنان اگر بیشتر از زبان فارسی سخن‌گو نداشته باشد فاصله‌ی زبادی با زبان فارسی ندارد. کمترین حق مردم آذربایجان این است که در استان‌هایی که اکثریت مردم به زبان تورکی صحبت می‌کنند این زبان به عنوان زبان رسمی نخست و زبان فارسی به عنوان زبان رسمی دوم انتخاب شود. در سایر استان‌ها هم وضع باید چنین باشد. از آموزش و پرورش گرفته تا تابلوهای راهنما باید دو زبانه باشد. این‌ها مسائل ساده‌یی هستند که سال‌هاست در کشورهای پیشرفته حل شده است و اگر ما ادعا داریم ملتی پیشرفته هستیم باید از تجارب آنان استفاده کنیم. امکاناتی که تکنولوژی در اختیار ما قرار می‌دهد به راحتی امکان چند زبانه بودن فراهم است و هر گونه کارشکنی در این امر موجب رشد اندیشه‌های جدایی‌طلبانه می‌شود.
به هر حال تورک‌ها اگر می‌خواهند در ایرانی آزاد و مبتنی بر دموکراسی سکولار زندگی کنند و با زبان خود صحبت کنند و به خط خود بنویسند فردا ۲۹ بهمن باید به خیابان‌ها بیایند و آزادی و دموکراسی را بخواهد. اگر می‌خواهد از فقری که گریبان‌گیر تمام ایران شده است نجات پیدا کنند، اگر می‌خواهند در جامعه‌یی انسانی با کلیه حقوق انسانی در اجتماعی مترقی و مبتنی بر ارزش‌های دموکراتیک و سکولار به زندگی‌یی که در شان‌شان است بپردازند باید ۲۹ بهمن، فردا، به خیابان بیایند و «جمهوری ایران» را بخواهند جمهوری که تمام ملت‌ها حق برابر دارند و هیچ قوم ملتی نمی‌تواند بر سایر ملت‌های تشکیل دهنده‌ی ایران جهموری خواسته‌ها خود را دیکته کند. در خانه نشستن و به انقلاب در جریان مردم ایران نپیوستن یعنی به همین خفتی که گریبانگیر همه‌مان است تن دادن. تا «جمهوری اسلامی» است هیچ کس در این مرز و بوم رنگ زندگی شرافتمندانه‌ی انسانی را نخواهد دید. این هیولای هزار سر را باید تمام مردم ایران با اتحاد و یک‌پارچگی به زیر شکند. «کین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی‌شود.»
تمام جهان فردا به ایران چشم دوخته است و تمام ایران به آذربایجان و تبریز، آیا خاطره‌ی قهرمانی‌های صد سال گذشته، از صدر مشروطه تا انقلاب بهمن، تجدید می‌شود آیا دوباره تبریز و آذربایجان یک‌بار دیگر موجبات آزادی ایران را فراهم می‌آورند و این‌بار به خانه نمی‌روند تا فقط پلی برای آزادی نباشند و خود نیز به حقوق فراموش شده‌ی‌شان برسند. پیش به سوی ایرانی آزاد و آذربایجانی رها از تبعیض و نابرابری.

۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

معمای طرفداران پرشمار تراکتورسازی و واکنشهای جنبش سبز!



جنبش سرخ جامگان آذربایجان قدرت و اتحادش را در میادین فوتبال به رخ می کشد ولی برای ورود به میدان مبارزه منتظر تغییری اساسی و جدی در نگرش سبزهاست چون بدون آن ورود به مبدان مبارزه جز ضرر فایده ای نخواهد داشت. سبزها باید بدانند که همه ایران سبز نیست بلکه رنگین کمانی از رنگهاست و آذربایجان سرخ سرخ است! ...


مقدمه

این نوشته به نسبت طولانی سعی دارد به دهها پرسش بی پاسخی که این روزها در رسانه های جنبش سبز در مورد دلایل اقبال غیرعادی و خارج از انتظار آذربایجانیان به تراکتورسازی مطرح می شود، آن هم در زمانه ای که کشور غرق بحران سیاسی بزرگی است و مبارزه ای خونین و نابرابر با حاکمیت استبداد در جریان است، پاسخ دهد. در واقع همگان با دیدن صحنه های حضور دهها هزارنفری آذربایجانی ها در میادین ورزشی و تشویق پرشور این تیم، غرق در حیرت می شوند که چگونه ممکن است آذربایجانی که نقشی انکار ناپذیر در همه تحولات تاریخ معاصر ایران داشته، اینگونه به حوادث دردناکی که در کشور می گذرد بی اعتنا باشد و چنان استقبالی از بازی های تراختور بکند، تو گویی که هیچ اتفاقی در این مملکت نیافتاده و همه چیز به خوبی خوشی در جریان است و آذربایجانیان فرصتی برای تفریح در میادین ورزشی پیدا کرده اند! چگونه می شود این معما را توضیح داد؟ این مقاله سعی می کند، پاسخ این سوالات گاه آزاردهنده را بیابد. اگر شما هم مثل من در این زمینه کنجکاو هستید، این مقاله را با حوصله تا آخر بخوانید و نظراتتان را بنویسید تا بتوانیم این پدیده اجتماعی را رمزگشایی کنیم.

۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

بعد از این به کتب ترکی مجوز نمی‌دهیم

سید حیدر بیات / وبلاگ آلما یولو

چيلله ۲۵, ۱۳۸۸

چند هفته پیش آقای مهندس امیری گفت: دیوان ترکی آقای علی سیفی شاعر ساوه‌ای را برای اخذ مجوز به اداره ارشاد قم برده بودیم، بعد از یک و نیم ماه انتظار مجوز ندادند. پرسیدم: به بیت یا ابیات خاصی نظر داشتند؟ گفت: نه، صرفا به جهت ترکی بودن کتاب. می‌گویند: به خاطر شیوع پان ترکیسم بعد از این به کتب ترکی مجوز نمی‌دهیم.
قضیه را جدی نگرفتم تا اینکه امروز با دوست شاعر و پژوهشگرمان آقای ائل اوغلو تماس گرفته بودم. در اثنای صحبت ایشان نیز گفتند: به مجموعه ائل ادبیاتی در قم مجوز ندادند و می‌گویند به کتابهای ترکی مجوز نمی‌دهیم.
**
قم در زمینه چاپ و نشر اولین یا دومین شهر کشور است و در این زمینه با تهران و حتی بیروت رقابت می‌کند. چگونه مسئولان ارشاد قم به این نتیجه رسیده‌اند که یک ده هزارم کتابهای منتشره که به زبان ترکی اختصاص دارد از سر آذربایجانی و ترک زبان جماعت زیاد است و باید از آنها دریغ کرد؟
مبنای قانونی و شرعی این تصمیم چیست؟
در غیاب رسانه‌های منتقد و بی‌طرف و در نبود نهادها و سندیکاهایی که از حقوق مردم ترک دفاع کنند نویسندگان ترکی نویس و خوانندگان این آثار به کجا باید پناه ببرند؟
این تصمیم اداره ارشاد قم با مفاهیمی چون عدالت، تبعیض و نژاد پرستی چه نسبتی دارد؟
این مسئله با سخنان آقای احمدی نژاد در رابطه با زبان ترکی که در روزهای انتخابات در تبریز برزبان راندند چه قدر همخوانی دارد؟
سؤالهای بی پاسخی از این دست انگیزه پرداختن به این مسائل را از انسان می‌گیرد و جز نگارش چندین سطر آشفته و بی‌سامان برای ثبت در تاریخ – که همواره ذهن ما را تخدیر کرده است – چاره‌ای فراروی ما نیست.
ای تاریخ!
تو شاهد باش که ما این روزهای تلخ را تجربه کردیم.

۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

تکلم به زبان مادري به هويت‌يابي بهتر و محکم‌تر کودکان منجر مي‌شود

اين در حالي است که فرهنگ کنوني حاکم بر جامعه سعي در تکلم فارسي با کودکان دارد.
يک روانپزشک گفت: تکلم به زبان مادري به هويت يابي بهتر، محکم‌تر و عميق‌تر کودکان و برخورد بهتر آنها با آسيب‌هاي اجتماعي احتمالي در سنين بالاتر منجر مي‌شود.

دکتر احمد صداقتي روانپزشک در گفت وگو با خبرنگار بهداشت و درمان خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) واحد علوم پزشکي ايران با اشاره به اهميت تکلم به زبان مادري در شکل‌گيري هويت افراد و به وجود آمدن احساس هويت خانوادگي در جوانان گفت: اين در حالي است که فرهنگ کنوني حاکم بر جامعه سعي در تکلم فارسي با کودکان دارد.

اين روانپزشک گفت: به زبان فارسي سخن گفتن با کودکان به بهانه پيشگيري از دچار مشکل شدن آنها در مدرسه يا اجتماع، جايگاه علمي ندارد و از ضعف هويتي والدين ناشي مي‌شود.

دکتر صداقتي ادامه داد: سازمان ملل نيز به اهميت زبان مادري پي برده است؛ به طوري كه از سال 2000 ، روز 21 فوريه را به عنوان روز جهاني زبان مادري اعلام و به کشورهاي مختلف توصيه کرده است تا سيستم آموزشي خود را به گونه‌اي طراحي کنند که زبان مادري حفظ شود.

شاهد هيچ برنامه‌ريزي خاصي براي حفظ زبان‌هاي مادري در کشورمان نيستيم

اين روانپزشک ادامه داد: علي رغم توصيه سازمان ملل به داشتن برنامه‌هايي در جهت حفظ زبان مادري، شاهد هيچ برنامه‌ريزي خاصي در اين خصوص در کشورمان نيستيم.

دکتر صداقتي در خصوص تلاش‌هاي ديگر کشورها در اين جهت به مهد کودک‌هاي سوئد اشاره کرد و گفت: چنانچه در مهدکودکي، 10 کودک به زبان مادري صحبت کنند داشتن مربي که روي آن زبان کار کند در مهد کودک مذکور اجباري مي‌شود.

وي ادامه داد: با وجود اين که تنها 6 دهم درصد اتريشي‌ها به شاخه‌اي از زبان روماني صحبت مي‌کنند و اکثر اتريشي‌ها آلماني زبان هستند اما اين کشور قوانين آموزشي خود را طوري تغيير داده است که زبان مذکور حفظ شود.

۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

رای به پیشه وری

با مراجعه به سایت زیر, به پیشه وری به عنوان یک سیاستمدار  رای دهید.

http://www.whopopular.com/Jafar-Pishevari 

(بر بالای عکس کلیک کنید)

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

دیدگاه های کمیته خارج از کشور تشکیلات مقاومت ملی آذربایجان در رابطه با مناسبتها و رویدادهای کنونی

این روزها به چند علت روزهای مهمی برای ملت ترک آذربایجان و حرکت ملی آذربایجان می باشد.
قبل از همه در آستانه 31 دسامبر، روز همبستگی آذربایجانیان جهان قرار داریم که روزی مهم وخجسته برای ملت آذربایجان است. این روز که نماد همدلی و همبستگی ملت ترک آذربایجان می باشد یادگاری از دو رهبر و دولت مرد معاصر ملت آذربایجان مرحوم ابوالفضل ائلچی بَی و مرحوم حیدر علی اف است که هریک به فراخور وضعیت و امکانات روز بار بزرگی را در باز تاسیس و تثبیت ملت آذربایجان و دولت آذربایجان شمالی بر دوش کشیدند. سزاوار است این روز بزرگ را به یکا یک آحاد ملت ترک آذربایجان تبریک بگوییم.
از سویی دیگر، حرکت ملی آذربایجان که در سوگ فرزند مبارز و فداکار خود چنگیز بخت آور فرو رفته بود در شوک و ناراحتی حمله، ضرب و جرح ناجوانمردانه و دستگیری میهمانان مراسم تدفین آن مرحوم توسط عوامل مزدور و گروههای فشار حکومتی قرار دارد. براستی که سرسپردگان بیداد ملی و دینی بار دیگر عمق دشمنی و بغض خود را نسبت به فرزندان میهن پرست و عدالتخواه آذربایجان به نمایش گذاردند. این برهانی است برای آنانی که هنوز در خوابند و یا وانمود به خواب می کنند و اثباتی دیگر است بر حقانیت خواستهای ملی ملت آذربایجان.
و اما تحولات روزهای اخیر در حوزه مرکزی و یا به عبارت مشخصتر مناطق دارای اکثریت فارس زبان کشور موسوم به ایران، که از اهمیت خاصی بر خوردار است و در روزهای اخیر سرعت بیشتری به خود گرفته است. آنچه واضح است نفس کشمکشهای جریانهای واقع در مرکز هیچ ارتباط ساختاری و عقیدتی با آمال و غایه ملت آذربایجان ندارد و ملت آذربایجان نیز با سکوت فعال و هوشمندانه خود این قناعت خود را بالفعل به اثبات رسانیده است. حتی دیدیم که بمبارانهای تبلیغاتی و حتی دروغپراکنی های مراکز هدایت بحران وابسته به جبهه شونیزم، مانند دروغ تظاهرات و کشته شدن چهار نفر در تبریز در روز عاشورا عملا کارساز نشد و نتوانست خللی در عزم ملت آذربایجان پدید آورد. که این نیز به نوبه خود مدیون هوشیاری و درایت سیاسی فعالین حرکت ملی آذربایجان می باشد.

در ماههای گذشته بر فضای حرکت ملی تعامل، تساهل و انطباق آرایی ستودنی حاکم است که علی الخصوص در نحوه برخورد با جریان موسوم به جنبش سبز و نیز کنفرانس آمستردام نمود پیدا کرد است و نوید دهنده تکاملی نهادین در حرکت ملی است. حرکت ملی آذربایجان با صلابت و اتفاق آرای ستودنی آشکارا بیان کرده است که در راه کسب حق تعیین سرنوشت برای ملت آذربایجان حاضر به هیچ معامله ای نخواهد بود. این وحدت در آینده نزدیک رمز موفقیت ملت آذربایجان خواهد بود.

این در شرایطی است که جنگ قدرت پنهان و آشکار در مرکز ایران خصوصا در روزهای اخیر تبدیل به یک محاربه میدانی تمام عیار شده است و علایم بسیاری روایت از نزدیک شدن روزهای فوق العاده حساس و سرنوشت ساز دارند. روزهایی که چه بسا روزهای تحولات بنیادین خواهند بود. بی تردید بر تمامی تشکلها و فعالین حرکت ملی آذربایجان است که در این روزهای سرنوشت ساز همچون ماههای گذشته با حفظ آرامش و به دور از هر نوع حرکت احساسی و نسنجیده با تقویت روحیه همکاری، اجتناب از کم کاری و یا آکتیواسیونهای غیر ضروری و مضر، بر قراری و حفظ ارتباطات لازم در بین لایه های حرکت ملی و تبادل معلومات و هماهنگیهای لازم به طرق مطمئن مترصد و منتظر زمان مناسب برای حرکت باشند. چه بسا لحظه تاریخی برای اقدام نزدیک و نزدیکتر می شود و آن آنچه از تمامی طیفها و لایه های حرکت ملی مورد انتظار است هماهنگی و وحدت کلمه و ارجحیت دادن منافع ملی بر منافع گروهی می باشد. بی شک تمامیت حرکت ملی آذربایجان با اقتدار و ابتکار عمل کامل خواهد توانست در طوفانی که در حال نزدیک شدن است ملت آذربایجان را به سلامت به ساحل مقصود رهنمون شود. فردای روشن ازآن ملت آذربایجان خواهد بود.

تشکیلات مقاومت ملی آذربایجان

آ م د ت

کمیته خارج از کشور

30/12/2009