رستم قهرمان و پهلوان شاهنامه متولد «زابل» در سيستان است و بدين جهت او را «رستم زابلي» مينامند. مادر رستم – رودابه- دختر مهراب كابلي و مهراب نيز از نوادگان «ضحاك ماردوش» است.
رستم بعلت علاقه به خاندان مادري هميشه پرچم «اژدها پيكر ضحاكي» را با خود حمل ميكند و به ا ين ضحاك ماردوش» نيز كه فردوسي هر چه دم دهانش آمده ناسزا نثارش كرده است!! افتخار ميكند!! چنانچه در جنگ با اسفنديار كه نژادش را شمرده و به آنها فخر ميكند رستم نيز ضمن شمردن نژادش ميگويد :
همان مادرم دخت مهراب بود
كزو كشور سند شاداب بود
كه ضحاك بودش به پنجم پدر
ز شاهان گيتي برآورده سر
نژادي از اين نامورتر كراست
خردمند گردن نپيچد ز راست
مهراب، پدر زن رستم حكمران كابل و پدر رستم زال زر نيز حكمران زابل بود چنانچه فردوسي آنها را «كابل خداي» و «زابل خداي» مينامد:
برون رفت مهراب كابل خداي
سوي خيمه زال زابل خداي
فردوسي، با توجه به اينكه رستم، متولد «زابل» است او را اكثراً با صفت «رستم زابلي»وصف ميكند چنانچه در اشعار ذيل چنين كرده است:
گزين كرد پس «رستم زابلي»
ز گردان شمشير زن كابلي
***
چگونه است كار تو با كابلي
چه گويند از «رستم زابلي»
***
در انديشهي مهتر كابلي
چنان بد كزو «رستم زابلي»
همانطوريكه ميدانيم «زابل» يا «زابلستان» جزء منطقه «سيستان» است و بدين جهت رستم را گاهي «رستم سيستاني» نيز ميناميدند. چنانچه در شعري از قول فردوسي آمده است:
كه رستم يلي بود در سيستان
منش كردهام رستم داستان
سر گرد دارد و ريش دو شاخ
كمر بند باريك و سينه فراخ
ولي از آنجايي كه بر طبق جهان بيني فردوسي واژه «ايران» يك واژه «غيرجغرافيايي» است كه منطبق بر هيچ سرزمين«جغرافيايي» نيست و مثل شهرهاي جابلقا و جابلسا يك كشور هپروتي است و صرفاً نشانگر دو كشور متخاصم ترك و غير ترك توران و ايران «داستاني» است و به اصطلاح از ديدگاه فردوسي يك كشور «اتو پيك» و «لاهوتي و هپروتي» و به قول امروزيها «ذهني» است نه «عيني» لذا آنهايي كه ميخواهند اين واژه ذهني را بر سرزمين «ايران فعلي» منطبق نمايند از اينكه در بعضي موارد قابل انطباق نيست بشدت «شوكه»!! ميشوند و براي توجيه آن دست به استدلالات غيرمنطقي ميزنند چون فردوسي به صراحت در اشعارش «زابل» را جزء «ايران» نميداند!! و آنها را دو كشور جداگانه مثل روم و هند دانسته و جدا از هم ذكر ميكند. بدين ترتيب از نظر فردوسي رستم نيز كه قهرمان و پهلوان اصلي و ستون فقرات شاهنامه است غير «ايراني» تلقي ميشود!! چنانچه او در اشعار خود با تاكيد بر جدايي زابل از ايران چنين ميسرايد :
سپه را ز زابل به ايران كشيد!!
به نزديك شهر دليران كشيد
***
چو از شهر زابل به ايران شوم!!
به نزديك شاه دليران شوم
***
ز زابلستان گرز ايران سپاه!!
هر آنكس كه آيند زنهار خواه
***
چه بايد مرا جنگ زابلستان
وگر جنگ ايران و كابلستان!!
***
ز زابل به ايران ز ايران به تور!!
براي تو پيمود اين راه دور
***
همه سوي دستان نهادند روي
ز زابل به ايران نهادند روي!!
فردوسي حتي براي اينكه خوانندگانش دچار اشتباه نشوند و بدانند واقعاً از نظر او «رستم ايراني نبود» در بعضي موارد نام ديگر زابل يا زابلستان را كه همان سيستان بود بكار برده و صراحتاً «سيستان» را نيز جدا از «ايران» ذكر ميكند و ميگويد :
از ايران ره سيستان بر گرفت!!
از آن كارها مانده اندر شگفت
***
برآشفت و انديشه اندر گرفت
ز ايران ره سيستان برگرفت!!
فردوسي حتي بر نام زابل و زابلستان و سيستان و جدايي آنها از ايران قناعت نكرده و نام ديگر آنها يعني «نيمروز» را نيز ميآورد. ميدانيم كه نيمروز نام ديگر سيستان است و فردوسي با ذكر جداگانهي نام نيمروز از ايران ميخواهد به شوونيستهاي آينده بگويد كه من اشتباه نميكنم كه سيستان را جدا از ايران ذكر ميكنم بلكه شما اشتباه ميكنيد كه فكر كردهايد رستم از نظر من ايراني بوده است لذا به صراحت ميسرايد :
ز ايران وز كشور نيمروز!!
همه كار داران گيتي فروز
او حتي پا از اين هم فراتر نهاده و معتقد است كه در زمان سلطان محمود غزنوي هم – كه خود معاصر او بود- زابل يك كشور جدا از ايران بنظر او محسوب ميشود و تنها وجه مشترك آنها اين است كه در تحت تصرف سلطان محمود ترك بودند. لذا با جداگانه ذكر كردن زابل از ايران در دوره سلطان محمود ميگويد :
كنون پادشاه جهان را ستاي
به رزم و به بزم و به دانش گراي
شهنشاه ايران و زابلستان!!
ز قنوج تا مرز كابلستان
برو آفرين باد وز لشكرش
چه بر خويش و بر دودهي كشورش
البته اين «دسته گل به آب دادن» مختص «زابل و زابلستان و سيستان و نيمروز» - كه محل تولد رستم است- نيست بلكه از نظر فردوسي «اهواز» ، «مازندران»، «كرمان» و «مكران» نيز جزو ايران «ذهني و هپروتي» او نبودند چنانچه در پادشاهي دارا ميگويد :
چو دارا از ايران به كرمان رسيد
دو بهراز بزرگان لشكر نديد
يا در پادشاهي خسرو پرويز اهواز را جدا از ايران مثل يك كشور مستقل شمرده و ميگويد :
چو صد مرد بيرون شد از روميان
ز ايران و اهواز و زهر ميان!!
كه اشعار فوق نشان ميدهد:
اولاً : فردوسي بر خلاف كساني كه رستم را ايراني ميدانند و به زور ميخواهند رستم را ايراني معرفي كنند بر خلاف پيروان شوونيستتر از خودش «رستم را ايراني نميداند»
ثانياً: از نظر فردوسي واژه «ايران» نه يك واژه «جغرافيايي» منطبق بر مناطق جغرافيايي بلكه يك نام« اسطورهاي» و «اتوپيايي» و در حقيقت يك «ايده شهر» «و آرمان شهر ذهني» است نه عيني.
ثالثاً: از همه بدتر اينكه فردوسي حتي جغرافياي «زمان» خود را نميشناخت و سلطان محمود را هم «پادشاه ايران» و هم «پادشاه زابلستان» ميدانست و اين باز نشان ميدهد كه فردوسي چقدر واقع گريز بود و فكرش تماماً در كشورهاي خيالي سير و سياحت ميكرد نه در واقعيات روزمره.
بنابراين از كساني كه او را بزرگترين «شاعر ملي ايران» تلقي ميكنند بايد پرسيد آيا اين اشعار«تجزيه طلبانه»!! را در شاهنامه ديدهاند يا نه؟
اگر نديدهاند پس چرا «ايران شناس» ، «فردوسي شناس» و «شاهنامه شناس» شدهاند؟! و اگر ديدهاند چه جوابي براي افكار عمومي در اين رابطه دارند؟! چرا ساليان سال است كه فردوسي و شاهنامه را «چماق» سركوب ملتهاي غير فارس ايران قرار دادهاند در صورتيكه بنا به اعتراف خود اين شاهنامه سرا «آرتيست» خود ساخته او يعني رستم خان – كه از روي الگوي هركولي يوناني ساخته و پرداخته شده است - «ايراني»، نبود!!
پس فردوسي اولين «شاعر تجزيه طلب ايران» است نه يك «شاعر ملي ايران»!!
رستم بعلت علاقه به خاندان مادري هميشه پرچم «اژدها پيكر ضحاكي» را با خود حمل ميكند و به ا ين ضحاك ماردوش» نيز كه فردوسي هر چه دم دهانش آمده ناسزا نثارش كرده است!! افتخار ميكند!! چنانچه در جنگ با اسفنديار كه نژادش را شمرده و به آنها فخر ميكند رستم نيز ضمن شمردن نژادش ميگويد :
همان مادرم دخت مهراب بود
كزو كشور سند شاداب بود
كه ضحاك بودش به پنجم پدر
ز شاهان گيتي برآورده سر
نژادي از اين نامورتر كراست
خردمند گردن نپيچد ز راست
مهراب، پدر زن رستم حكمران كابل و پدر رستم زال زر نيز حكمران زابل بود چنانچه فردوسي آنها را «كابل خداي» و «زابل خداي» مينامد:
برون رفت مهراب كابل خداي
سوي خيمه زال زابل خداي
فردوسي، با توجه به اينكه رستم، متولد «زابل» است او را اكثراً با صفت «رستم زابلي»وصف ميكند چنانچه در اشعار ذيل چنين كرده است:
گزين كرد پس «رستم زابلي»
ز گردان شمشير زن كابلي
***
چگونه است كار تو با كابلي
چه گويند از «رستم زابلي»
***
در انديشهي مهتر كابلي
چنان بد كزو «رستم زابلي»
همانطوريكه ميدانيم «زابل» يا «زابلستان» جزء منطقه «سيستان» است و بدين جهت رستم را گاهي «رستم سيستاني» نيز ميناميدند. چنانچه در شعري از قول فردوسي آمده است:
كه رستم يلي بود در سيستان
منش كردهام رستم داستان
سر گرد دارد و ريش دو شاخ
كمر بند باريك و سينه فراخ
ولي از آنجايي كه بر طبق جهان بيني فردوسي واژه «ايران» يك واژه «غيرجغرافيايي» است كه منطبق بر هيچ سرزمين«جغرافيايي» نيست و مثل شهرهاي جابلقا و جابلسا يك كشور هپروتي است و صرفاً نشانگر دو كشور متخاصم ترك و غير ترك توران و ايران «داستاني» است و به اصطلاح از ديدگاه فردوسي يك كشور «اتو پيك» و «لاهوتي و هپروتي» و به قول امروزيها «ذهني» است نه «عيني» لذا آنهايي كه ميخواهند اين واژه ذهني را بر سرزمين «ايران فعلي» منطبق نمايند از اينكه در بعضي موارد قابل انطباق نيست بشدت «شوكه»!! ميشوند و براي توجيه آن دست به استدلالات غيرمنطقي ميزنند چون فردوسي به صراحت در اشعارش «زابل» را جزء «ايران» نميداند!! و آنها را دو كشور جداگانه مثل روم و هند دانسته و جدا از هم ذكر ميكند. بدين ترتيب از نظر فردوسي رستم نيز كه قهرمان و پهلوان اصلي و ستون فقرات شاهنامه است غير «ايراني» تلقي ميشود!! چنانچه او در اشعار خود با تاكيد بر جدايي زابل از ايران چنين ميسرايد :
سپه را ز زابل به ايران كشيد!!
به نزديك شهر دليران كشيد
***
چو از شهر زابل به ايران شوم!!
به نزديك شاه دليران شوم
***
ز زابلستان گرز ايران سپاه!!
هر آنكس كه آيند زنهار خواه
***
چه بايد مرا جنگ زابلستان
وگر جنگ ايران و كابلستان!!
***
ز زابل به ايران ز ايران به تور!!
براي تو پيمود اين راه دور
***
همه سوي دستان نهادند روي
ز زابل به ايران نهادند روي!!
فردوسي حتي براي اينكه خوانندگانش دچار اشتباه نشوند و بدانند واقعاً از نظر او «رستم ايراني نبود» در بعضي موارد نام ديگر زابل يا زابلستان را كه همان سيستان بود بكار برده و صراحتاً «سيستان» را نيز جدا از «ايران» ذكر ميكند و ميگويد :
از ايران ره سيستان بر گرفت!!
از آن كارها مانده اندر شگفت
***
برآشفت و انديشه اندر گرفت
ز ايران ره سيستان برگرفت!!
فردوسي حتي بر نام زابل و زابلستان و سيستان و جدايي آنها از ايران قناعت نكرده و نام ديگر آنها يعني «نيمروز» را نيز ميآورد. ميدانيم كه نيمروز نام ديگر سيستان است و فردوسي با ذكر جداگانهي نام نيمروز از ايران ميخواهد به شوونيستهاي آينده بگويد كه من اشتباه نميكنم كه سيستان را جدا از ايران ذكر ميكنم بلكه شما اشتباه ميكنيد كه فكر كردهايد رستم از نظر من ايراني بوده است لذا به صراحت ميسرايد :
ز ايران وز كشور نيمروز!!
همه كار داران گيتي فروز
او حتي پا از اين هم فراتر نهاده و معتقد است كه در زمان سلطان محمود غزنوي هم – كه خود معاصر او بود- زابل يك كشور جدا از ايران بنظر او محسوب ميشود و تنها وجه مشترك آنها اين است كه در تحت تصرف سلطان محمود ترك بودند. لذا با جداگانه ذكر كردن زابل از ايران در دوره سلطان محمود ميگويد :
كنون پادشاه جهان را ستاي
به رزم و به بزم و به دانش گراي
شهنشاه ايران و زابلستان!!
ز قنوج تا مرز كابلستان
برو آفرين باد وز لشكرش
چه بر خويش و بر دودهي كشورش
البته اين «دسته گل به آب دادن» مختص «زابل و زابلستان و سيستان و نيمروز» - كه محل تولد رستم است- نيست بلكه از نظر فردوسي «اهواز» ، «مازندران»، «كرمان» و «مكران» نيز جزو ايران «ذهني و هپروتي» او نبودند چنانچه در پادشاهي دارا ميگويد :
چو دارا از ايران به كرمان رسيد
دو بهراز بزرگان لشكر نديد
يا در پادشاهي خسرو پرويز اهواز را جدا از ايران مثل يك كشور مستقل شمرده و ميگويد :
چو صد مرد بيرون شد از روميان
ز ايران و اهواز و زهر ميان!!
كه اشعار فوق نشان ميدهد:
اولاً : فردوسي بر خلاف كساني كه رستم را ايراني ميدانند و به زور ميخواهند رستم را ايراني معرفي كنند بر خلاف پيروان شوونيستتر از خودش «رستم را ايراني نميداند»
ثانياً: از نظر فردوسي واژه «ايران» نه يك واژه «جغرافيايي» منطبق بر مناطق جغرافيايي بلكه يك نام« اسطورهاي» و «اتوپيايي» و در حقيقت يك «ايده شهر» «و آرمان شهر ذهني» است نه عيني.
ثالثاً: از همه بدتر اينكه فردوسي حتي جغرافياي «زمان» خود را نميشناخت و سلطان محمود را هم «پادشاه ايران» و هم «پادشاه زابلستان» ميدانست و اين باز نشان ميدهد كه فردوسي چقدر واقع گريز بود و فكرش تماماً در كشورهاي خيالي سير و سياحت ميكرد نه در واقعيات روزمره.
بنابراين از كساني كه او را بزرگترين «شاعر ملي ايران» تلقي ميكنند بايد پرسيد آيا اين اشعار«تجزيه طلبانه»!! را در شاهنامه ديدهاند يا نه؟
اگر نديدهاند پس چرا «ايران شناس» ، «فردوسي شناس» و «شاهنامه شناس» شدهاند؟! و اگر ديدهاند چه جوابي براي افكار عمومي در اين رابطه دارند؟! چرا ساليان سال است كه فردوسي و شاهنامه را «چماق» سركوب ملتهاي غير فارس ايران قرار دادهاند در صورتيكه بنا به اعتراف خود اين شاهنامه سرا «آرتيست» خود ساخته او يعني رستم خان – كه از روي الگوي هركولي يوناني ساخته و پرداخته شده است - «ايراني»، نبود!!
پس فردوسي اولين «شاعر تجزيه طلب ايران» است نه يك «شاعر ملي ايران»!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر