1..”اگر نتوانی آواز بخوانی قرهباغی نیستی”… شوشا، شهری است در قرهباغ، قرهباغ ناحیهای است در قفقاز که اکنون جمعیت ساکن در آن تمامن ارمنی هستند و اصرار دارند که آنجا “آریستاخ” خوانده شود. اما ارمنیها هر کار که بکنند نمیتواند از زیر بار خاطراتی که مردمان آذری از قرهباغ دارند خلاص شوند. قرهباغ و به خصوص شهر شوشا به نوعی مهد موسیقیی آذریاند… تا آن هنگام که آواز هست… تا آن هنگام که عاشیقها هستند… تا آن هنگام که آذریها هستند، یک گره در قلب هر آذری باقی خواهد ماند، گرهی که به آواز بند است. به شوشایی که روزگاری پایتخت مویسیقیی آذربایجان بود و امروز کسی در آنجا حتی به زبان ترکی “سخن” هم نمیگوید چه رسد به آواز. به قرهباغ… به قرهباغ… به قرهباغی که 12 سال پیش مطلع شد که دیگر ترکنشین نیست، که از این پس فقط ارمنیها ساکن آن هستند.(1)
2. شاید دلیل عمدهی وضعیت پیچیدهی امروزین منطقهی قفقاز پدیدهای به نام “مرزهای اداری” باشد که در زمان اتحاد جماهیر شوروي تعیین کنندهی حدود جمهوریهای شورایی بودند، این مرزهای اداری ثبات چندانی نداشتند و البته کرملین هم به این بیثباتی دامن میزد، روزگاری قرهباغ را تحت حکومت آذربایجان قرار میداد و روزگاری سیاست کوچ اجباریی مسلمانان از قرهباغ را پی میگرفت. ترکیببندی نامشخص جغرافیایی، پس از فروپاشیی شوروی عاملی شد برای ایجاد اختلافات عمیق و شاید لاینحل بین دولتهای تازه استقلال یافته. ارمنستان مدعی بود قرهباغ و نخجوان به این جمهوری متعلق است و در سوی دیگر قفقاز آبخیزیها “اهالیی آبخازیا” ادعای خودمختاری از گرجستان را داشتند، در قفقاز شمالی، اینگوش و چچن و اوستیای شمالی همین ادعا را در برابر دولت روسیه داشتند و… اینگونه شد که به دلیل دست بردن سیاستمردان کرملین در زمانهی شوراها در ترکیب جمهوریهای کوچکتر؛ از شوروی خون و مرگ نصیب ماند برای مردمان قفقاز. صد البته که عوامل دیگری هم در این میان موثر بودند، از جملهی دعوای قدیمیی ترک/ ارمنی که از 1915 تاکنون مستدام است و البته هر روز شدید تر از دیروز میشود.
3.پس از استقلال یافتن جمهوریهای شورایی، قرهباغ کوهستانی “علیا” استانی شد در جمهوریی آذربایجان که هشتاد و پنج درصد مردمش ارمنی بودند و به صورت خودمختار اداره میشد. ارامنهی قرهباغ از سالها پیش تقاضای پیوستن قرهباغ کوهستانی به ارمنستان را داشتند و در سال 1987 این تقاضا را طی میتینگی در ایروان به مسکو ارجاع دادند. اگر این موارد را کنار هم بگذاریم و به آن ضعف مفرط دولت باکو “که شدیدن درگیر اختلافات داخلی بود و هنوز از تبعات سرکوب ملیگرایان در ۱990 رهایی نیافته بود” اضافه کنیم تسخیر خانکندی “مرکز قرهباغ که امروز ارامنه آنجا را استپاناکرد مینامند” و پس از آن تسخیر کامل قرهباغ و هفتناحیهی پیرامون آن که یک پنجم خاک جمهوریی آذربایجان را شامل میشود توسط داشناکها یا به عبارت دقیقتر ستاد ارتش آریستاخ که به نیابت از ایروان فرماندهیی جنگ را در اختیار داشت، یک مورد کاملن قابل پیشبینی به نظر میرسد و در واقع جسارت ارتش آریستاخ “ارمنستان” که حتی برای تسخیر باکو نیز تلاشهایی کرد از همین پیشبینی ناشی میشد. میتوان گفت اگر نبود فجایع انسانیای که در خوجالی و شوشا و دیگر شهرهای مورد تعرض و صدها روستای پیرامون آنها رخ داد و اگر نبود آوارگیی اقلیت آذریی قرهباغ “امروز جمعیت آذریها در قرهباغ به صفر میل میکند” شاید آنچه بین آذربایجان و ارمنستان رخداد اینگونه دلریش کننده به نظر نمیآمد و شاید تا امروز به فراموشی سپرده شده بود، اما حدود 25 هزار کشته و حدود یکمیلیون بیخانمان فریاد میزنند ما را فراموش نکنید و همین کشتهها و به خصوص همین آوارهها هستند که وقایع سالهای 92 تا 94 در قرهباغ کوهستانی را از یک نبرد نظامی به یک ژینوساید ارتقا میدهند. علامت سوال این دو سال کودکانی هستند که از شکم مادرانشان بیرون کشیده شدند، علامت سوال این دو سال آوارگانی هستند که از قرهباغ کوچداده شدند و هنوز چادرهاشان در اطراف باکو برپا است.
4. خوجالي بیستوششم فوریهی 1992. اینکه آیا ارتش روسیه در فاجعهی خوجالی دخیل بود یا نه و اینکه آیا اساسن داشناکها و ارتش ارامنه با حمله به خوجالی و قبل از آن خانکندی استقلال آذربایجان را تهدید کردند یا نه موضوعاتی ثانوی هستند، موضوع اصلی این است: در نیمههای شب شهر بیدفاع خوجالی مورد هجوم قرار میگیرد. اگر بحث تنها تسخیر است، که تسخیر در همان ساعت اول رخ میدهد اما… چند گزارشگر بیطرف از جمله یک خبرنگار آمریکایی به نام ویلیام بلیک گزارشهایی از خوجالی مخابره کردهاند که خبر از دهشتانگیزیی داشناکها میدهد.در واقع گفتهها خبر از یک جشنوارهی آدمکشی میدهد، بریدن گوش و دماغ، کشیدن جسد روی خاک… بریدن سر که گویا امری عادی بوده!… داشناکها حتی به بیماران و بیمارستانها هم رحم نکردند. اینگونه بود که حدود یک پنجم از جمعیت شهر بسیار کوچک خوجالی در یک شب کشته شدند! جشنوارهی آدمکشی در شوشا (9 فوريه 1992)، لاچين (17 فوريه 1992)، خارمون (21 فوريه 1992)، قوبادلي (21 اوت 1993)، زنگيلان (6 آوريل 1993)، جبراييل(18 اوت 1993)، آغدام (23 جولاي 1993) با همین سبک و سیاق به انجام رسید! در کنار آدمکشی در تیراژ وسیع سیاست دیگری که توسط ارامنه اجرا شد کوچاندن اجباريی آذریها از منطقهی قرهباغ بود “البته مسلم است که عدهی زیادی هم خود، فرار را بر قرار ترجیح دادند!” میزان دقیق آوارگان مشخص نیست، اما آنچه مشخص است این است که آن نیم میلیون تا یک میلیون بیخانمانی که امروز ناهنجاري های فراوانی در جمهوریی آذربایجان پدید آواردهاند اکثرن قرهباغی هستند، آنها قرهباغی هستند، آنها آواز میخوانند، مگر نه اینکه آن ضربالمثل میگوید “اگر نتوانی آواز بخوانی قرهباغی نیستی”؟
5. فاجعهی قرهباغ یکی از واضحترین موارد ژینوساید است. طبق تعریف ژینوساید هرگونه پاکسازیی دینی، نژادی، قومی و ایدئولوژیکی تحت شمول “جنایت علیه بشریت” میگنجد. مسلمن پاکسازيی قرهباغی که تا سال 92 حداقل پانزده درصد از مردمانش ترک بودند، از هرگونه آذری!!! یک جنایت واضح است بر علیه بشریت.
2. شاید دلیل عمدهی وضعیت پیچیدهی امروزین منطقهی قفقاز پدیدهای به نام “مرزهای اداری” باشد که در زمان اتحاد جماهیر شوروي تعیین کنندهی حدود جمهوریهای شورایی بودند، این مرزهای اداری ثبات چندانی نداشتند و البته کرملین هم به این بیثباتی دامن میزد، روزگاری قرهباغ را تحت حکومت آذربایجان قرار میداد و روزگاری سیاست کوچ اجباریی مسلمانان از قرهباغ را پی میگرفت. ترکیببندی نامشخص جغرافیایی، پس از فروپاشیی شوروی عاملی شد برای ایجاد اختلافات عمیق و شاید لاینحل بین دولتهای تازه استقلال یافته. ارمنستان مدعی بود قرهباغ و نخجوان به این جمهوری متعلق است و در سوی دیگر قفقاز آبخیزیها “اهالیی آبخازیا” ادعای خودمختاری از گرجستان را داشتند، در قفقاز شمالی، اینگوش و چچن و اوستیای شمالی همین ادعا را در برابر دولت روسیه داشتند و… اینگونه شد که به دلیل دست بردن سیاستمردان کرملین در زمانهی شوراها در ترکیب جمهوریهای کوچکتر؛ از شوروی خون و مرگ نصیب ماند برای مردمان قفقاز. صد البته که عوامل دیگری هم در این میان موثر بودند، از جملهی دعوای قدیمیی ترک/ ارمنی که از 1915 تاکنون مستدام است و البته هر روز شدید تر از دیروز میشود.
3.پس از استقلال یافتن جمهوریهای شورایی، قرهباغ کوهستانی “علیا” استانی شد در جمهوریی آذربایجان که هشتاد و پنج درصد مردمش ارمنی بودند و به صورت خودمختار اداره میشد. ارامنهی قرهباغ از سالها پیش تقاضای پیوستن قرهباغ کوهستانی به ارمنستان را داشتند و در سال 1987 این تقاضا را طی میتینگی در ایروان به مسکو ارجاع دادند. اگر این موارد را کنار هم بگذاریم و به آن ضعف مفرط دولت باکو “که شدیدن درگیر اختلافات داخلی بود و هنوز از تبعات سرکوب ملیگرایان در ۱990 رهایی نیافته بود” اضافه کنیم تسخیر خانکندی “مرکز قرهباغ که امروز ارامنه آنجا را استپاناکرد مینامند” و پس از آن تسخیر کامل قرهباغ و هفتناحیهی پیرامون آن که یک پنجم خاک جمهوریی آذربایجان را شامل میشود توسط داشناکها یا به عبارت دقیقتر ستاد ارتش آریستاخ که به نیابت از ایروان فرماندهیی جنگ را در اختیار داشت، یک مورد کاملن قابل پیشبینی به نظر میرسد و در واقع جسارت ارتش آریستاخ “ارمنستان” که حتی برای تسخیر باکو نیز تلاشهایی کرد از همین پیشبینی ناشی میشد. میتوان گفت اگر نبود فجایع انسانیای که در خوجالی و شوشا و دیگر شهرهای مورد تعرض و صدها روستای پیرامون آنها رخ داد و اگر نبود آوارگیی اقلیت آذریی قرهباغ “امروز جمعیت آذریها در قرهباغ به صفر میل میکند” شاید آنچه بین آذربایجان و ارمنستان رخداد اینگونه دلریش کننده به نظر نمیآمد و شاید تا امروز به فراموشی سپرده شده بود، اما حدود 25 هزار کشته و حدود یکمیلیون بیخانمان فریاد میزنند ما را فراموش نکنید و همین کشتهها و به خصوص همین آوارهها هستند که وقایع سالهای 92 تا 94 در قرهباغ کوهستانی را از یک نبرد نظامی به یک ژینوساید ارتقا میدهند. علامت سوال این دو سال کودکانی هستند که از شکم مادرانشان بیرون کشیده شدند، علامت سوال این دو سال آوارگانی هستند که از قرهباغ کوچداده شدند و هنوز چادرهاشان در اطراف باکو برپا است.
4. خوجالي بیستوششم فوریهی 1992. اینکه آیا ارتش روسیه در فاجعهی خوجالی دخیل بود یا نه و اینکه آیا اساسن داشناکها و ارتش ارامنه با حمله به خوجالی و قبل از آن خانکندی استقلال آذربایجان را تهدید کردند یا نه موضوعاتی ثانوی هستند، موضوع اصلی این است: در نیمههای شب شهر بیدفاع خوجالی مورد هجوم قرار میگیرد. اگر بحث تنها تسخیر است، که تسخیر در همان ساعت اول رخ میدهد اما… چند گزارشگر بیطرف از جمله یک خبرنگار آمریکایی به نام ویلیام بلیک گزارشهایی از خوجالی مخابره کردهاند که خبر از دهشتانگیزیی داشناکها میدهد.در واقع گفتهها خبر از یک جشنوارهی آدمکشی میدهد، بریدن گوش و دماغ، کشیدن جسد روی خاک… بریدن سر که گویا امری عادی بوده!… داشناکها حتی به بیماران و بیمارستانها هم رحم نکردند. اینگونه بود که حدود یک پنجم از جمعیت شهر بسیار کوچک خوجالی در یک شب کشته شدند! جشنوارهی آدمکشی در شوشا (9 فوريه 1992)، لاچين (17 فوريه 1992)، خارمون (21 فوريه 1992)، قوبادلي (21 اوت 1993)، زنگيلان (6 آوريل 1993)، جبراييل(18 اوت 1993)، آغدام (23 جولاي 1993) با همین سبک و سیاق به انجام رسید! در کنار آدمکشی در تیراژ وسیع سیاست دیگری که توسط ارامنه اجرا شد کوچاندن اجباريی آذریها از منطقهی قرهباغ بود “البته مسلم است که عدهی زیادی هم خود، فرار را بر قرار ترجیح دادند!” میزان دقیق آوارگان مشخص نیست، اما آنچه مشخص است این است که آن نیم میلیون تا یک میلیون بیخانمانی که امروز ناهنجاري های فراوانی در جمهوریی آذربایجان پدید آواردهاند اکثرن قرهباغی هستند، آنها قرهباغی هستند، آنها آواز میخوانند، مگر نه اینکه آن ضربالمثل میگوید “اگر نتوانی آواز بخوانی قرهباغی نیستی”؟
5. فاجعهی قرهباغ یکی از واضحترین موارد ژینوساید است. طبق تعریف ژینوساید هرگونه پاکسازیی دینی، نژادی، قومی و ایدئولوژیکی تحت شمول “جنایت علیه بشریت” میگنجد. مسلمن پاکسازيی قرهباغی که تا سال 92 حداقل پانزده درصد از مردمانش ترک بودند، از هرگونه آذری!!! یک جنایت واضح است بر علیه بشریت.
احمد ابوالفتحي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر