تاریخ انسان بخشهای دردناک فراوانی دارد که اگر فرصت مطالعه پیدا شود و تورقی در صفحات تاریخ پدید آید، نگاه از دیدن اینهمه درد و مصیبت، اشکآلوده میشود. پیدایی بسیاری از ادیان یا مکاتب فلسفی به سبب التیام رنجها و مصیبتهای انسان بودهاند و البته اغراق نیست اگر گفته شود برخی از مکاتب ساختة دست بشر، بر رنج و سرگشتگیاش افزودهاند. بشر عصر جدید پس از رنسانس، هرچند خود را از حصار کلیسا آزاد کرد و درصدد دفن اندیشة "تئیسم" (خدامحوری) در کتابخانههای تاریخ برآمد، اما مکاتبی که پس از این دوران، یکی پس از دیگری بر مبنای تفکر "اومانیسم" (انسان محوری) یا "اتئیسم" (بیخدا محوری) هویدا شدند، نجات انسان را از وادی سرگشتگی بهدنبال نداشته است. فیالمثل "جورج یاکوب هالی اوک" در سال 1846 که اندیشة "سکولاریسم" را ابتدا به جامعة انگلیسی و سپس به دیگر جوامع اروپایی معرفی کرد، اصلاً به دنبال نفی دین نبود و تنها اعتقاد داشت که وظیفة دولت باید توجه به افزایش رفاه دنیوی مردم باشد، اما بعدها، فیلسوفان دیگر با عکسالعمل درمقابل تفکر تئیسم یا مقابله با رفتار سیاسی دولتها که از دین ابزاری سیاسی برای گسترش سلطة خویش ساخته بودند، با طرح اندیشة "سکولاریسم"، بهطور کلی "اخلاق" را بدون اعتناء به ارزشهای دینی بنا نهادند و آنرا در مقابل دین قرار دادند و برخی پا را فراتر گذاشته و از آن به جنبشی سیاسی- اجتماعی تعبیر کردند که دین در آن جایگاه و منزلتی ندارد، بلکه دین را تنها جنبهای خصوصی برای انسانها معرفی نمودند. البته آنچه نادیده گرفته شد، توجه به این واقعیت انکارناپذیر بود که دین بالاخره میتواند دربارة بسیاری از رفتارهای سیاسی- اجتماعی- اقتصادی و.... بشر اظهارنظر نموده و حتی ارایه طریق کند. اما آنچه کمتر بدان توجه شد و از آن سخن بهمیان آمد، آلوده شدن دین به ارزشهای غیردینی بود که میتوانست زوال دین را بههمراه داشته باشد و بهجای آنکه جلوی چنین انحرافی گرفته شود، "اخلاق بیدینی" ساخته شد. بهعبارت دیگر، اشتباه بشر عصر جدید اینبود که اخلاق بیدینی یا غیردینی را به بهانة جداسازی دین از سیاست، مقدم بر اخلاق دینی پنداشت و آنرا شالودة رفتار خویش در ابعاد مختلف قرار داد، درحالیکه اگر اخلاق دینی را ارج مینهاد، اما جلوی آلودهشدن دین را میگرفت تا سدی برای تدابیر انسانی برای پیشرفت و تعالی نشود (چنانچه در تمامی دوران تاریکی و قرون وسطی در اروپا، ارزشهای دینی آلودة پندارهای بشری شدند)، مسیر سعادت هموارتر میشد، رنج و درد کنونی انسان التیام مییافت و بهطور قطع، سرگشتگیاش درمان میشد. تفاوت است میان آنکه بگوییم "دین باید از سیاست بگوید" و آنکه بگوییم "سیاست باید از دین بگوید". آنچه روشنفکران دینی بهدنبال آنند، جداسازی مقولة دوم است، چراکه نهتنها دین، بلکه هیچ اندیشة فکریای یافت نمیشود که از سیاست نگوید. پس نباید اجازه داده شود که سیاست، دین را تفسیر کند، یعنی همان کاری که در بسیاری از کشورها بهنام عدم جدایی دین از سیاست، سخن از آن میرود و رهبران سیاسی به نام دین، رفتارشان را تفسیر میکنند. یعنی زمانیکه دین به پندارها و رفتارهای سیاسی- اجتماعی و اقتصادی بشر مزین و آلوده شود، به ابزاری توجیهگرایانه مبدل خواهد شد و نهتنها مسیر سعادت را نمیتواند بهدرستی نشان دهد، بلکه ممکن است راهی خطا را برای آدمیان ترسیم کند. بدینسان، در شرایطی که دین آلودة سیاست شود، سیاست چنبرهاش را بر ارزشهای دینی میافکند و کاری میکند که تمامی ارزشهای اخلاقی با شاقول سیاست اندازهگیری شوند، حتی "عدالت" به معیار سیاست سنجیده خواهد شد، تا جائیکه درجة خلوص دینی فرد، با جبههگیریهای سیاسیاش اندازهگیری میشود. در چنین شرایطی، سیاست از دین ابزاری سرکوبگرایانه میسازد، کنترل و اختناق ایجاد کرده و پشت سر آن، امیال نفسانی بشر را جامة عمل میپوشاند، یعنی همان اتفاقی که طی دوران تاریکی و قرون وسطی در اروپا رخ داد و امروزه نیز در بسیاری از کشورهایی که دین را به سیاست آلوده کردهاند، قابل مشاهده است. در اینجا، واکنش برخی از روشنفکران و اندیشمندان در مقابل آن، خصوصیسازی دین، تبیین اخلاق بیدینی و طرح اندیشة سکولاریسم و پیدایی آثاری چون "خدا مرده است؛ سکولاریزاسیون در غرب" نوشتة "استیو بروس" جامعهشناس اسکاتلندی میشود. نکتهای معترضه آنکه، بشر عصرجدید برای مهار سیاست، آنرا توسط "قانون" مهار و حیطة اقتدارش را مشخص کرد تا نتواند سایر حوزهها را در کنترلش درآورد، امر پسندیدهای که اگر توامان، اخلاق دینی را در مقابل سکولاریسم قرار نمیداد، امکانش میسر بود و نتیجهاش بهمراتب بهتر، که سرگشتگی روحی و روانیاش را بهدنبال نمیداشت. شاید جای این نکته هم خالی باشد، زمانیکه سیاست بتواند چنبرهاش را بر دین فرو اندازد، بر سایر حوزهها ازجمله: اقتصاد، روابط اجتماعی و حتی فرهنگ، ادبیات، هنر و ورزش هم چیره خواهد شد. یعنی فیالمثل نهتنها نظریههای اقتصادی باید با جناحگیریهای سیاسی توضیح داده شوند (همان بلایی که بر سر دین آمده است)، بلکه جنبههای فرهنگی و حتی ورزشی هم با سلاح سیاست ارایه و گسترش مییابند. مشاهدات نشان دادهاند که اگر دین، سیاسی نشود، سایر حوزهها از خطر سیاسیشدن مصون خواهند ماند؛ پس اگر در جامعهای برای نمونه، اقتصاد، سیاسی است، دلیل آناست که دین سیاسی است و بههمین ترتیب، فرهنگ و شعر و موسیقی و سینما و.... سیاسی است. زمانی که معرفت بشری، سیاسی شود، دردها و رنجهای او آغاز میشوند و بلا یکی پس از دیگری بر جامعه، نازل خواهد شد. سیاست باید در حوزة سیاست باقی بماند و توسط "قانون" مهار شده تا آثار مثبتش هویدا شود، درغیراینصورت، دل را آزرده میسازد، و چهرهای سیاه از جامعه و حکومت بهتصویر درمیآورد. "میرزا محمدخان کمال الملک غفاری" وقتیکه "تالار آیینه" را به سال 1309 با رنگ روغن آغشته به عشق و شور بر بوم میانداخت، هرچه بود در آن عشق و اندیشة الهی موج میزد که بر قلمش جاری میشد تا دل را بهتصویر بکشد، اما زمانیکه "استاد" بازیچة امیال سیاسی "شاه" گشت، دل به زنجیر کشیده شد و استاد به تبعید. حدیث مکرری است از سایر جنبههای رفتار بشری که وقتی به سیاست آلوده میشوند یا بهتعبیری، سیاست از آنها سکویی برای پرش میسازد، چهرهای زشت و کریه از خود برجای میگذارند و درنهایت مسیر تعالی و رشد جامعه را برای مدتها مسدود میکنند.
دکتر رحیمی بروجردی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر