۱۳۸۵ آذر ۱۹, یکشنبه

چرا باید سیاست از دین و سایر حوزه‏های رفتار بشری جدا بماند؟

تاریخ انسان بخش‏های دردناک فراوانی دارد که اگر فرصت مطالعه پیدا شود و تورقی در صفحات تاریخ پدید آید، نگاه از دیدن این‏همه درد و مصیبت، اشک‏آلوده می‏شود. پیدایی بسیاری از ادیان یا مکاتب فلسفی به سبب التیام رنج‏ها و مصیبت‏های انسان بوده‏اند و البته اغراق نیست اگر گفته شود برخی از مکاتب ساختة دست بشر، بر رنج و سرگشتگی‏اش افزوده‏اند. بشر عصر جدید پس از رنسانس، هرچند خود را از حصار کلیسا آزاد کرد و درصدد دفن اندیشة "تئیسم" (خدامحوری) در کتابخانه‏های تاریخ برآمد، اما مکاتبی که پس از این دوران، یکی پس از دیگری بر مبنای تفکر "اومانیسم" (انسان محوری) یا "اتئیسم" (بی‏خدا محوری) هویدا شدند، نجات انسان را از وادی سرگشتگی به‏دنبال نداشته است. فی‏المثل "جورج یاکوب هالی اوک" در سال 1846 که اندیشة "سکولاریسم" را ابتدا به جامعة انگلیسی و سپس به دیگر جوامع اروپایی معرفی کرد، اصلاً به دنبال نفی دین نبود و تنها اعتقاد داشت که وظیفة دولت باید توجه به افزایش رفاه دنیوی مردم باشد، اما بعدها، فیلسوفان دیگر با عکس‏العمل درمقابل تفکر تئیسم یا مقابله با رفتار سیاسی دولت‏ها که از دین ابزاری سیاسی برای گسترش سلطة خویش ساخته بودند، با طرح اندیشة "سکولاریسم"، به‏طور کلی "اخلاق" را بدون اعتناء به ارزش‏های دینی بنا نهادند و آن‏را در مقابل دین قرار دادند و برخی پا را فراتر گذاشته و از آن به جنبشی سیاسی- اجتماعی تعبیر کردند که دین در آن جایگاه و منزلتی ندارد، بلکه دین را تنها جنبه‏ای خصوصی برای انسان‏ها معرفی نمودند. البته آن‏چه نادیده گرفته شد، توجه به این واقعیت انکارناپذیر بود که دین بالاخره می‏تواند دربارة بسیاری از رفتارهای سیاسی- اجتماعی- اقتصادی و.... بشر اظهارنظر نموده و حتی ارایه طریق کند. اما آن‏چه کمتر بدان توجه شد و از آن سخن به‏میان آمد، آلوده شدن دین به ارزش‏های غیردینی بود که می‏توانست زوال دین را به‏همراه داشته باشد و به‏جای آن‏که جلوی چنین انحرافی گرفته شود، "اخلاق بی‏دینی" ساخته شد. به‏عبارت دیگر، اشتباه بشر عصر جدید این‏بود که اخلاق بی‏دینی یا غیردینی را به بهانة جداسازی دین از سیاست، مقدم بر اخلاق دینی پنداشت و آن‏را شالودة رفتار خویش در ابعاد مختلف قرار داد، درحالی‏که اگر اخلاق دینی را ارج می‏نهاد، اما جلوی آلوده‏شدن دین را می‏گرفت تا سدی برای تدابیر انسانی برای پیشرفت و تعالی نشود (چنان‏چه در تمامی دوران تاریکی و قرون وسطی در اروپا، ارزش‏های دینی آلودة پندارهای بشری شدند)، مسیر سعادت هموارتر می‏شد، رنج و درد کنونی انسان التیام می‏یافت و به‏طور قطع، سرگشتگی‏اش درمان می‏شد. تفاوت است میان آن‏که بگوییم "دین باید از سیاست بگوید" و آن‏که بگوییم "سیاست باید از دین بگوید". آن‏چه روشنفکران دینی به‏دنبال آنند، جداسازی مقولة دوم است، چراکه نه‏تنها دین، بلکه هیچ اندیشة فکری‏ای یافت نمی‏شود که از سیاست نگوید. پس نباید اجازه داده شود که سیاست، دین را تفسیر کند، یعنی همان کاری که در بسیاری از کشورها به‏نام عدم جدایی دین از سیاست، سخن از آن می‏رود و رهبران سیاسی به نام دین، رفتارشان را تفسیر می‏کنند. یعنی زمانی‏که دین به پندارها و رفتارهای سیاسی- اجتماعی و اقتصادی بشر مزین و آلوده شود، به ابزاری توجیه‏‏گرایانه مبدل خواهد شد و نه‏تنها مسیر سعادت را نمی‏تواند به‏درستی نشان دهد، بلکه ممکن است راهی خطا را برای آدمیان ترسیم کند. بدین‏سان، در شرایطی که دین آلودة سیاست شود، سیاست چنبره‏اش را بر ارزش‏های دینی می‏افکند و کاری می‏کند که تمامی ارزش‏های اخلاقی با شاقول سیاست اندازه‏گیری شوند، حتی "عدالت" به معیار سیاست سنجیده خواهد شد، تا جائی‏که درجة خلوص دینی فرد، با جبهه‏گیری‏های سیاسی‏اش اندازه‏گیری می‏شود. در چنین شرایطی، سیاست از دین ابزاری سرکوب‏گرایانه می‏سازد، کنترل و اختناق ایجاد کرده و پشت سر آن، امیال نفسانی بشر را جامة عمل می‏پوشاند، یعنی همان اتفاقی که طی دوران تاریکی و قرون وسطی در اروپا رخ داد و امروزه نیز در بسیاری از کشورهایی که دین را به سیاست آلوده کرده‏اند، قابل مشاهده است. در این‏جا، واکنش برخی از روشنفکران و اندیشمندان در مقابل آن، خصوصی‏سازی دین، تبیین اخلاق بی‏دینی و طرح اندیشة سکولاریسم و پیدایی آثاری چون "خدا مرده است؛ سکولاریزاسیون در غرب" نوشتة "استیو بروس" جامعه‏شناس اسکاتلندی می‏شود. نکته‏ای معترضه آن‏که، بشر عصرجدید برای مهار سیاست، آن‏را توسط "قانون" مهار و حیطة اقتدارش را مشخص کرد تا نتواند سایر حوزه‏ها را در کنترلش درآورد، امر پسندیده‏ای ‏که اگر توامان، اخلاق دینی را در مقابل سکولاریسم قرار نمی‏داد، امکانش میسر بود و نتیجه‏اش به‏مراتب بهتر، که سرگشتگی روحی و روانی‏اش را به‏دنبال نمی‏داشت. شاید جای این نکته هم خالی باشد، زمانی‏که سیاست بتواند چنبره‏اش را بر دین فرو اندازد، بر سایر حوزه‏ها ازجمله: اقتصاد، روابط اجتماعی و حتی فرهنگ، ادبیات، هنر و ورزش هم چیره خواهد شد. یعنی فی‏المثل نه‏تنها نظریه‏های اقتصادی باید با جناح‏گیری‏های سیاسی توضیح داده شوند (همان بلایی که بر سر دین آمده است)، بلکه جنبه‏های فرهنگی و حتی ورزشی هم با سلاح سیاست ارایه و گسترش می‏یابند. مشاهدات نشان داده‏اند که اگر دین، سیاسی نشود، سایر حوزه‏ها از خطر سیاسی‏شدن مصون خواهند ماند؛ پس اگر در جامعه‏ای برای نمونه، اقتصاد، سیاسی است، دلیل آن‏است که دین سیاسی است و به‏همین ترتیب، فرهنگ و شعر و موسیقی و سینما و.... سیاسی است. زمانی که معرفت بشری، سیاسی شود، دردها و رنج‏های او آغاز می‏شوند و بلا یکی پس از دیگری بر جامعه، نازل خواهد شد. سیاست باید در حوزة سیاست باقی بماند و توسط "قانون" مهار شده تا آثار مثبتش هویدا شود، درغیراین‏صورت، دل را آزرده می‏سازد، و چهره‏ای سیاه از جامعه و حکومت به‏تصویر درمی‏آورد. "میرزا محمدخان کمال الملک غفاری" وقتی‏که "تالار آیینه" را به سال 1309 با رنگ روغن آغشته به عشق و شور بر بوم می‏انداخت، هرچه بود در آن عشق و اندیشة الهی موج می‏زد که بر قلمش جاری می‏شد تا دل را به‏تصویر بکشد، اما زمانی‏که "استاد" بازیچة امیال سیاسی "شاه" گشت، دل به زنجیر کشیده شد و استاد به تبعید. حدیث مکرری است از سایر جنبه‏های رفتار بشری که وقتی به سیاست آلوده می‏شوند یا به‏تعبیری، سیاست از آن‏ها سکویی برای پرش می‏سازد، چهره‏ای زشت و کریه از خود بر‏جای می‏گذارند و درنهایت مسیر تعالی و رشد جامعه را برای مدت‏ها مسدود می‏کنند.
دکتر رحیمی بروجردی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر